بابای من از اون دسته مرداست ک منطق های خیلی مزخرف دارن چندسال پیش وضع مالیش زبان زد کل فامیل بود وارد یهه جمعی میشد همه ب پاش بودن حالا شر یع اخلاقا. و منطق های مزخرف تموم داریشو ب باد فنا داد همش میگه همه چی تو سادگیه چشموهم چشمی نکنین برای مردم زندگی نکنین چشموهم چشمی‌نکرد آخرشم اموالشو ب ... داد مثلاً رفت یه زن و با چند تا بچه صیقع کرد داداش زنه فهمید خاهرشو کتک زده بود که چرا صیقع شدی بابای متمم گفته بود فقط دارم خرجشون میدم. میخایین عقد دائم کنم و... تقریبا ۱۵ ساله خونه ما سر این موضوع جنگ و دعوا سرمایش ب ... رفت مامانم مریض شد آلزایمر گرفته بنده خدا الان واقعا حالش خوب نیست بگذریم پسر عموم و زن عمو هام امشب اومدن اینجا خدا وکیلی کلی ب درد خوردن تو مخارج عروسی فقط همین عموم ۱۵ میلیون کمک کرده پسرش با خنده و شوخی گفت من سرباز بودم پاور بانک یعع خانومه جا موند پیشم صدا نزدم بهش بدم بابای من شروع کرد فاز نصیحت و .. ک انسانیت مث یه کاغده مچاله شه فلان میشه من چندسال پیش این همه طلا پیدا کردم رفتم دادم و ... پسر عمومم ناراحت شد پاشد رفت .. آخرش برگشت گفت سادگی خوبه فلانه زن عمومم گفت الان مگه زمونه ساده گشتنه؟؟ بعدش یه تیکه هم ب بابام زد من گفتم ساعتمون خرابه بشینین زوده بابام گفت ساعت هفته ای یه باتری میخوره زن عموم چون پسرش ناراحت شده بود با خنده گفت من از وقتی یادمه این ساعت و دارید شما 🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️
الان چی شد،اموال باباتون کجای داستان بود.
خب؟؟
والا پسرعمو که کار خوبی نکرده، حالا نمیدونم شاید بابای شما با لحن بدی گفته که ناراحت شده.
متاسفم ولی این پدر پیر میکنه بچه هاشو .ب زنش ک رحم نکرده ببین چی به سر بچه هاش بیاره😓
چرا من عاشق بابات شدم !😂
ساعتتون رو عوض نکرده ،بعد زنشو عوض کرده🤦♀️ معنی سادگی هم فهمیدیم
مادر شوهرم اومده بود خونه ما روز عقد راجب میوه ها صحبت میکرد بابام می‌گفت جلو مهمونای من خیار بزارید فقط چشم‌و‌هم‌چشمی‌نکنید فهمیده بود هزینه میکاپ و ..منو روز عروسی می‌گفت حرومه فلانه منم هعیی چشم و ابرو میومدم ساکت شه🥺🥺
تو فامیل شوهرم یه خانواده میشناختم، باباشون چند سال آخر عمرش رو با خوش گذرونی و سفرهای خارجی و ... گذرونده بود.. کاشف به عمل میاد آقا پول این کارا رو با فروختن ملک و املاک و معازه هاش و ... جور میکرده🤐 خانوادش وقتی فهمیدن که فقط خونه ای که توش مینشستن براشون باقی مونده بود.. فکر کن یه راسته مغازه فقط تو یه محل شلوغ اصفهان داشتن.. پسر کوچیکه به باباش حمله ور میشه و میکوبه به دیوار ،باباهه هم همون موقع سکته میکنه و میمیره.. الان همون پسره دیوانه شده ، کارش شده اینکه هر روز میره دم اون مغازه ها و املاک باباش با صدای بلند گریه میکنه... اقوام کمکشون میکنن برای خرج خورد و خوراکشون... فکر کن یه عمر منتظر باشی ارث بابات بهت برسه..🤦♀️
