بچها من خونواده خودم و خونواده همسرم تو شهرستان ی شهر زندگی میکنن
کل خونواده همسرم فردا پس فردا مسافرتن ما همیشه میریم شهرمون همزمان هم خونه مامان من اینایم هم خونواده خونواده همسرم
فردا پس فردا خونواده همیرم رفتن مسافرت نیستن
من ی سری امتحان دارم که از ۱۷ام شرو میشه مجبوریم بریم شهرمون
ولی ی دونش فرداهه
که مجبورم برم
ب شوهرم میگم خب این همه را داریم میریم پنجشنبه جمعه رو بمونیم مامانم اینا مهمونی دارن
دیگه تعطیلات وسط هفته رو نریم میگه نه
الا بلا فردا امتحانتو دادی برگردیم ب هیچ کسم نمیگیم ک اوندیم باز دوشنبه س شنبه میریم
بش میگم بخاطر کارمون مجبوریم از ۱۷ ام بریم اگه دو شنبه س شنبه ام بریم خیلی میشه
ی دفعه دیکع دو شنبه س شنبه رو نمیریم
چهار ساعت راهه
اصن گوش نمیده معلوم نیس ب خاطر اینکه خونوادش نیستن داره گیر میده برگردیم ب خاطر چیع نمیدونم چی کار کنم رو مغز ادم را میره