بانو بلند شو
بانو به مقصد رسیدیم باید زودتر آماده بشیم
بازهم کسی مانع خوابم می شود
چند روز است که نخوابیدم ؟
کالسکه می ایستد و صدای نیو را می شنوم که می گوید مانلی آماده باشین
بانو بلاخره رسیدیم
و بعد مانلی را میبینم که لباس هایش را مرتب میکند و در کنار دیگر افراد مینشیند
وبعد من نیز خودم را مرتب میکنم تا مبادا شک کنند که ما رقاص نیستیم و آمده ایم که سر عالیجنابشان را از سقف آویزان کنیم
اه لعنت به ادوارد سگ پدر که مرا به چنین کاری وادار میکند
سوگند یاد میکنم که اگر فرصتش پیش آمد سر اورا نیز از سقف آویزان کنم
صبر کن آن روز نزدیک است که سرتورا جلوی مردمانت که دل خوشی از تو ندارند بیندازم
کالسکه دوباره شروع به حرکت میکند و اینبار در دل دشمنانمان می ایستد
صدای نیو را می شنوم که به چندین سرباز میگوید
این رقصنده ها از ماردانا به اینجا پناه آورده اند
و می خواهند برای عالیجناب خدمت کنند
فک کنم برای جشن امشب سرگرمی خوبی برای عالیجناب باشند
و بعد آنها پرده هارا کنار میزنند و میگویند
بهتر نیست این شیرینی هارا اول خودمان مزه کنیم ؟
موهای بدنم سیخ می شود
یعنی لازم است سر همگی آنها را بزنم؟؟؟
فکر کنم کور کردنشان یا قطع دست هایشان کافی باشد
در همین افکار برای دفاع از خود بودم که نیو این بار محکم و کوبده به آنها هشدار داد که وقتی برای تلف کردن نداریم و حتما باید سرموقع در مجلس عالیجناب حاضر شویم
مثل همیشه نیو به دادم میرسد چقدر این بشر قابل اعتماد است و مانند یک پناه برای من
کاش به جای آن کفتار ظالم نیو برادرم بود
حداقل دیگر غصه ی نداشتن محبت برادرانه را نداشتم
لحظه ای بعد وارد عمارت میشویم
آنچنان دیدنی و بزرگ نیست ولی نفوذ به آن دشوار است اما کسی به یه نگهبان که لباس خودشان را پوشیده و ۴ رقصنده ماردانایی که مثلا از کشور ماردانا، کشوری جنگ زده گریخته اند شک میکند؟؟؟
از آنجایی که این مردک چیزی جز شهوت درونش یافت نمیشود بر خلاف بار پیش این بار ورودمان آسان و بی درد سر است
یادم می آید یک بار به عمارت نفوذ کرده بودیم ولی چند قدم نرفته بودیم که بیشتر افرادمان توسط سربازان دشمن تلف شدند و من و نیو بسختی جان سالم بدر بردیم
اما مثل اینکه درِ عمارت برای رقاصه ها ،نوازنده ها و زنان زیبا همیشه باز است
همیشه از خودم میپرسم
آیا همه شاهدخت ها این گونه تحت فشار و عذاب هستند و مجبورند برای نجات جان عزیزشان و یا حتی نجات جان خودشان به کشور دشمنشان بروند و سر یکی از وزیر های پایین رتبه را از سقف آویزان کنند ؟؟
البته که خیر
آنها احتمالا مشغول برگذاری مهمانی چای و دیگر مشغله های اشرافی و شایعه های بی اساس هستند و یا حتی مشغول انتخاب همسری مناسب برای خودشان هستند
خنده دار است من حتی یادم نمی آید آخرین بار کی لباس دخترانه به تن کردم و مانند یک پرنسس رفتار کردم
اشراف زاده های کشورم مرا یک فرد منزوی و افسرده و مغرور میدانند زیرا در هیچ مجلسی و جشنی شرکت نکرده ام
هه آنها خبر ندارن که من با جانم بازی میکنم و هم اکنون در دل دشمنم
به هر حال اسم من نزدشان پرنسس بی تاج بدبخت است و این را نمی توانم عوض کنم
من همیشه فرزند منفور شاه ظالم و سنگ دل
لانداماریا بودم
حتی عنوان پدر برای من پوچ و بی اساس بوده
زیرا یک بار هم محبت و مهر پدرانه شامل حال من نشده است
من فقط در این دنیا فقط مادرم را دارم همین
در افکار همیشگی ام غرق بودم و تازه فهمیدم که مدت هاست رسیده ایم و نیو مدام صدایم میزند
مارا به مکانی در گوشه ی از عمارت بردند و آنجا را به آماده شدنمان اختصاص دادند
من در دربار ادوارد آموزش های فراوانی دیده بودم و رقص و اغواکردن شامل این آموزش های ادوارد بود
او نقشه ها داشت و ذات پلیدش شهره خاص و عام بود و منفورمردم لانداماریابود
اندکی بعد ما در حالی که لباس های پر زرق و پرق خودرا به تن داشتیم وارد جشن شدیم
بار ها شکر میکنم که این یک جشن بالماسکه بود وهمه اشراف ماسک مخصوصی بر چهر داشتن
ما نیز به عنوان رقاصه فقط با یه پارچه نازک بینی و دهانمان را بسته بودیم
این یکی از راهکار های جلب توجه مردان درلانداماریا است زیرا این گونه چشمان زنان بیشتر در معرض دید است و برداشتن رو بند ها لذتی جداگانه حساب میشد
آوردن رقاصه جز قوانین مجالس و میهمانی های اشراف نبود اما این مردک بی شرف برده شهوت بود و شهوت اورا کور کرده بود
دود و بوی الکل همه جا پخش بود و صدای ساز و آواز تا مایل ها آن ور تر می رفت
چطور جرأت برگذاری چنین مهمانی را داشت ؟؟