تو شهر غریب هستیم همه دوستام و همسایه ام شاغل آن دخترم کوچیکه ۲سال و نیم و همبازیش همیشه من بودم حالا ویار و تهوع و بد غذایی این روزهای من رمق برام نداشته که بتونم سرشو گرم کنم دوهفته خونه مامانم اینا بودم ولی خب باید برمیگشتم خونه همسرمم هم مغازه داره شبا تا ۱۰ مغازه میمونه
کم آوردم
شوهرمم تا هست خیلی کمک میکنه ولی خب بیشتر وقتها نیست
خیلی خسته شدم چه غلطی کردم باردار شدم به خدا یه دونه بچه بس بود