ساعت ۶ صب بود که من تنها بودم
اینو یادم رف بگم که بچها تقریبا یک سالی میشه که دخترم شبا نمیتونه بخوابه یعنی هی از خواب با ترس میپره گریه میکنه منو صدااا میکنه ک مامان بیااااااا مامان بغلم کن منم همیشه بهش میگم نترس مامان من کنارت میخوابم جایی نمیرم همینجام تو بغل خودم میخوابونمش انواع اقسام قرص و دارو و دکترررررر اما کسی نفهمید دلیل ترس دخترم شبا نخوابیدنش بی قرار بودنش چیه دکترا ک میگفتن بخاطر تشنجش هست ولی دلیلش اون نبود
اره پری روز ساعت ۶ صبح بود ک دخترم دیدم تو خواب داره نفس نفس میزنه
الهی بمیرم برای دلت
اول خودتو اصلا سرزنش نکن چون تپ مقصر نیستی..دوم ناشکری و گله از خدا نکنید،خودتون میدونید بچه های زیادی هستن ک با مریضیهای سخت دارن زندگی میکنن،،
دعا میکنم بحق آبروی فاطمه الزهرا «س» خدا دختر نازنینت رو شفا بده....عزیزم علم خیلی پیشرفت کرده مطمئن باش به لطف خدا دخترت خوب میشه..چیزی ک من ازش معجزه دیدم حرز امام جواد هست اونو بخر به اسم دخترت بده بنویسن بزار همراه دخترت،مطمئن باش اگه خدای نکرده تشنجم کنه این حرز باعث میشه آسیبی بهش نرسه
خوابیده بودااا اما داشت نفس نفس میزد انگار که بری پیاده روی با سرعت زیاد یعنی نفس عمیق میکشید ول میکرد
من زود صداش زدم مامانییی چیشدی مامانی بیدار شو داری خواب میبینی غزاله قشنگم چرا اینجوری میکنی مامان چرا پانمیشی خدایا چیشدههههه ک یهو صدای نفسش کلا قطع شد من بلندش کردم چن تا ضربه بهش زدم خدایاااا چیشده چشمام سیاهی رف قلبم رو هزاررررر میزد دیدم بچه چشم و لباش کج شد دهنش قفل شد دندوناش کامل بهم چسبوده بود انگار ک بخوای کسیو محکم با همه زورت گاز بگیری
من دیگ با تاپ و شلوارک بودم همینجوری بچه تو دستم تو کوچه داد زدم در همسایه هارو زدم ک بیاین توروخدا ببینید چیشده همسایه ریختن بیرون گفتن توروخدا نترس یکیشون یه شیلی محکم زد تو گوش دخترم ..دخترم انگار شوک بهش وارد شد چون نفس نمیکشید
یه لحضه حس کردم روح خودش وارد بدنش شد چشماشو باز کرد گف مامان
حرز بدون معجزه کارشو انجام میده در حد مقتضی.
ناشکری یعنی اینکه بگی هیشکی دخترش اندازه من مریض نیست. این بنده خدا نگفته دختر من از همه بچه های دیگه مریض تره پس ناشکری نکرده .داره گله شکایت میکنه.مابقی حرفاتون تقریبا درست بود .
شوهرت کحا بثد تو این مراحل که شنا هی با تاپ میپریدی تو کوچه
باید بیریش تهران زیر دستگاه تشنج ۲۴ ساعته.کمی گرون هست ولی لازمه براش.
منو شناخت گف مامان من داشتم خودمو تیکه تیکه میکردم به قران جونم به لبم رسیده زبونم بند اومده بود هی خواستم بگم جان مامان اما دهنم قفل شده بود گف مامان اینا کین یعنی منو شناخت اما بقیه رو نشناخت همسایه هامون کامل دفت امد دارن دخترم تو حالت عادی همشونو میشناخت ولی اونموقع گف اینا کین
دیگ حالش اومد سرجاش من زنگ زدم دکتر بزرگر گف امروز مطب نیستیم رفتم هفده شهرویور ک مرکز دکتره هرجایی رفتیم دکتر پیدا نگردیم
بیمارستان نمیبردمش چون میخواس بستری کنه همسرم گف نمیخوام بپه رو سوراخ سوراخ کنن دکتر خصوصی میبرمش
