صندلی جلوییم دوتا خانوم بودن که یکیشون موهای خیلی کم پشتی داشت و در کمال تعجب این خانم اون مورو با هیچی نپوشونده بود و خیلی راحت نشسته بود...
ب شدت کم پشت بود موهاش اما همونم اونقدر زیبا و کیوت کوتاه شده بود که توجه کسیو جلب نمیکرد🥹
این خانم ب شدت پرانرژی بود و مدام داشت همراه دوستش از در و دیوار حرف میزدن و بلند بلند میخندیدن:)
با خودم گفتم چه حوصله ای دارن اینهمه مدت دارن حرف میزنن! چقد شادن خدا میدونه😅
چهره خانم مو کوتاهو ندیده بودم و اونقدر که بشاش بود تو اون لحظات حس میکردم یه دختر نوجوون پر انرژیه...
تا اینکه اتوبوس وایسادو
دوست اون خانم پیاده شد....
و حالا خانم مو کوتاه زیبا تنها شده بود و ساکت
اتوبوس تقریبا خالی شد...
چشام داشت بسته میشد که لابه لای پلکام دیدم صفحه گوشیش تند تند روشن و خاموش میشد!
یکی مدام داشت بهش اس ام اس میداد و اونم با شتاب داشت جوابشو میداد
سعی کردم فضولی نکنم و ازونجایی که صفحه گوشیش تقریبا جلوی چشمم بود نخواستم چیزیو بخونم🤦♀️
اما ناخودآگاه چشمم خورو به دوتا از پباماشون🥲
طرفی که من نمیشناختم پبام داده بود: این سرطان آدمت میکنه
و اون خانم در جواب نوشته بود
امیدوارم تو سرطان نگیری....
با این جملش دیگه مطمئن شدم درگیر این بیماریه!
تعجب کردم راستش خیلی...
اخه اون حجم از بشاشی و خنده!!
تو همین فکرا بودم که گوشی از دستش افتاد و سُر خورد طرف صندلی من
برش داشتم و خواستم بهش بدم
که برگشت و همزمان چهرشو دیدم
اون یه دختر نوجوون نبود!
اون یه زن میانسال با چهره شکسته بود...
خیلی عمیب ار شد ماجرا
زن میانسالی که شبیه نوجوونا شادی میکنه و مثل آدم بزرگا جواب میده؟
ازم تشکر کرد و چون اونجاهارو خوب نمیشناخت ازم سوالاتی کرد و باهم گرم گفت و گو شدیم🫠
طبق حرفاش فهمیدم ازون سر شهر کوبیده اومده این سر شهر
که حال روحیشو خوب کنه
میگفت خیلی چیزا این روزا مایه عذابش شده از جمله خونه دلگیر و سوت و کورش...
میگفت حال روحی خوبش خیلی میتونه ب روند درمانیش کمک کنه.
نمیتونستم دل از صحبت های خالصانه و بی ریاش بکنم. بدجور به دلم نشسته بود🥲
وقتی رسیدم خونه یهو یاد حرفای اون فرد پشت گوشی افتادم
با خودم فکر میکردم:
چی میشه که ما آدما انقد سنگدل میشیم؟🥲
ماها خیلی وقتا خودمونم درست نمیتونیم بشناسیم
چی میشه که با گستاخی تمام ب خودمون اجازه میدیم تو روند طبیعی زندگی انسان های دیگه دخالت بکتیم و یا اونهارو قضاوت کنیم💔
چی میشه که برای یه لحظه کم نیاوردن توی اون بحث توی اون دعوا....
حاضر به گفتن چیزی میشیم که کل شخصیت مارو زیر سوال ببره؟!
که تا عمر داریم خاطر حرفمون از ذهن طرف پاک نشه!
شاید اگه اون خانم اونقدر روحیه قویی نداشت تا الان دووم نمیاورد
سرطان بیماری بدیه و خیلیا میدونن قبل درمون باید یه روحیه توپ واس خودت ساخته باشی
اما حالا سرطان نه
خیلی چیزای دیگه هست که با کوبیدنشون تو سر آدما مبتونیم واس یه عمر از داشتن روحیه منعشون کنیم
اینجا و تو این سایتم مطمئنن هممون دیدیم ازینجور مسائل که وسط دعواها پیش میاد:)
خیلب ساده رد میشیم خیلی
جواب اون قلب شکسته چی میشه میدونید؟🥲
این ماجرا جیزای زیادیو ب من یاد داد
لپ کلوم:
کاش یاد بگیریم تو همه چیز معرفت ب خرج بدیم
لوتی محل نیستیم که نیستیم
ولی یه لوتی گری کنیم و تو دعوام با خود طرف دعوا کنیم(اابته کلا دعوا خوب نیست)
نه گذشتش و نه زندگی شخصیش🫠
اینجوری عمر وجدانت طولانی تر میشه رفیق🌱