من یه دوستی داشتم همیشه باش درد دل میکردم خودشم متاهل دوتا دختر داره شوهرشم ادم خوبی
من هروقت بانامزدم بحث میشد بادوستم درمیون میزاشتم هروقت میگفت عشقت چطور میگفتم خوبه وای چه خوب وای این همون روز جنگاعصاب داشتم
دیشب ب کل تصمیم گرفتم دوستم کنار بزارم حرفاش روم تاثیرمیزاشت و منم ناثیر رو عشقم رابطم یطوری ک انگار اصلا خودم نبودم همش بحث ناراحتی انلاین چرا بودی باکی بودی خودم اگه ازش میپرسیدم باشک ترید نمیگفتم اما کاملا حرفای دوستم رو تاثیرات بد میزاشت قهر کن دعواش کن من بهت حسودیم میشه یا بعضی وقتا توخانوادم یهو جنگ اعصاب داشتم مادرم پدرم تصمیم گرفتم کلا قطع ارتباط کنم از دیشب تاالان ک عشقم دیدم یکم سردیم خودم خیلی مقصرم بد رفتارکردم عوض شدم عاشقشم ولی بهانه گیرشدم شک زیاد میکردم سرگوشش میجنبه فلان خیلی ناراحت شدم ازخودم بابت رفتارم شک تردید جلو دیدم اون همه دوست داشتن گرفتن فقط میخوام بگم خانوما گاهیم ماخودمون مقصریم میدونم حق داریم شک کنیم به خودمون ب همسرمون اما سعی کنیم باکسی درمیون نزاریم شاید شکمون اشتباه بود گاهی وقتا حسادت الکی نصحیت اشتباه مارو گمراه میکنه الان فکرم ازدیشب راحت افسردتر شدم ازوقتی ک بهش فکر کردم من چقدر اشتباه کردم و سعی و درجبران دارم گاهی وقتا شکایی ک میکنیم بخاطر حرف مردم ب خاطر چیزایی ک میبینیم و ترسی ک تجربه میکنیم نکنخ اون بشه نکنه این بشه حتی اگع شکم کردید تاوقتی خداهست باکسی جز خدا حرف نزنید اخرین بار ک گفت حسادت میکنم خوشبختی باش چقدر خوبین احرین بار باعث بدترین دعوا بین من عشقم شد و سردی ک بینمون اوفتاد