اسم یک رمان و میخوام خیلی رفته رو مخم
رمان درباره یک دختریه ک داداش غیرتیش اون و با یکی از هم دانشگاهیاش میبینه بهش گیر میده بعد دختره به دروغ بهش میگه این پسره میخواد بیاد خاستگاریم من و دوست داره بعد دختره میره به پسره پیشنهاد ازدواج صوری میده بهش میگه کمکم کن بیا خواستگاربم بعد از هم جدا میشیم خوانواده هام نفهمن پسره بعداز چندروز پیشنهاد دختره رو قبول میکنه ولی این دوتا کم کم عاشق هم میشن بعد دختره هم آخرای داستان ک حامله میشه بچش بدنیا میاد افسرده میشه با پسره هم زباد گرم نمیگیره ولی بعد کم کم حالش خوب میشه