خیلی دلخورم امروز اتفاقی فهمیدم ک فردا پدر شوهرم میره کربلا وهمه اینو میدونستن الا من بیاین
هیچوقت عروس بدی نبودم رابطمم با پدرشوهرم خوب بود و دوستم داشت منم دوسش داشتم چن وقت پیش دعوای بدی با شوهرم کردیم ک زنگ زد مادرش مادرشم خیلی پشت اون دراومد منم قسم خوردم دیگه با مادرش حرف نزنم چون مقصر صددر صد شوهرم بود خلاصه ک بعدش چن باری پدرشوهرم اومد خونمون ولی هیچی نگف بهم امروز با شوهرم بد دعوامون شد سرااینکه گوشی مخفی داره ک از پسردایی لاتش گرفته دعوای چن وقت پیشمونم سراین بود ولی گردن نمیگیره خلاصه امروز معلوم نبود کدوم گوری بود گوشیش خاموش بود منم زنگ زدم پدرشوهرم گفتم علی پیشته گف نه دلم پر بود اخه مطمئن بودم شوهرم داره ی غلطی میخوره گفتم زنت پشتش دراومده ازاونروز دیگه هرکاری میکنه بمن میگع خوب میکنم از فلانی سیم کارت گرفته یهو پدرشوهرم گف ببین دوباره شروع نکن بذار من فردا برم منم گفتم کجا میری گف کربلا .گفتم باشه برو ولی تا برگردی این پسزت منو دق داده میای جنازمو میبینی انشالله بعدشم قطع کردم الان باشوهرمم قهرم فردا،ظهر میره الان شوهرم داشت با دوستش حرف میزد متوجه شدم از اولشم چون با مادرشوهرم قهر بودم بدلم نبود برم ولی اینکه فردا شوهرم میره و همشون اونجان وحتی بمن نگفته خیلی حالمو بدتر میکنه قسم خوردم دیگه باهاش حرف نزنم فقط خداکنه ک بتونم
