2777
2789
عنوان

حسرتایی که به دلم موند

128 بازدید | 16 پست

خیلی دلم میخواست برای بچم یه جشن بگیرم. اول میخواستم جشن تعیین جنسیت بگیرم نشد. بعد دنیا اومد خواستم بگیرم نشد. بعد چهل روزگیش که اونم نشد. ختنش هم نشد. الانم داره دندون در میاره ولی بازم نمیتونم جشن بگیرم. حسسرتش به دلم موند. چقد نقشه داشتم ببرمش آتلیه اونم نشد.

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

چون از وقتی سه ماهه باردار بودم مادرم مریض سخت شد. وقتی بچم چهل روزه بود مادرم فوت کرد. دلم نمیاد هی ...

خدارحتمش کنه عزیزم

اشکالی نداره این چیزا بخدا مهم نیس

فکرتو درگیرش نکن

خودت یه کیک دندونی براش بگیر خودتون باشید فقط

چون از وقتی سه ماهه باردار بودم مادرم مریض سخت شد. وقتی بچم چهل روزه بود مادرم فوت کرد. دلم نمیاد هی ...

درکت میکنم عزیزم منم مامانم مریض بود 

ولی من اینجوری خودم و آروم کردم این بچه ام بزرگ سد ازت میخواد این جشن هارو میگه چرا نگرفتی برام 

درکت میکنم عزیزم منم مامانم مریض بود ولی من اینجوری خودم و آروم کردم این بچه ام بزرگ سد ازت میخواد ا ...

مادر من چهل روزگی بچم فوت کرد. هنوز پنج ماهم نشده. واقعا دست و دلم به کاری نمیره‌. مادر شما هم خدای نکرده فوت کردن؟

خدارحتمش کنه عزیزماشکالی نداره این چیزا بخدا مهم نیسفکرتو درگیرش نکنخودت یه کیک دندونی براش بگیر خود ...

چقد مامانم نقشه داشت همش میگفت زمانی بچه دار شو که من بازنشسته بشم تا کمکت کنم. همش دو ماه بود بازنشسته شده بود که مریض شد

درکت میکنم عزیزم منم مامانم مریض بود ولی من اینجوری خودم و آروم کردم این بچه ام بزرگ سد ازت میخواد ا ...

اخه بچه بزرگ بشه میگه چرا وقتی من تو شکمت بودم تعیین جنسیت نگرفتی؟

ن بابا بعدش مهمه ک امکانات براش فراهم کنی

مادر من چهل روزگی بچم فوت کرد. هنوز پنج ماهم نشده. واقعا دست و دلم به کاری نمیره‌. مادر شما هم خدای ...

اگه بخوام بگم چی شده خیلی طولانیه ولی چی ها بر ما گذشت 

من ۲۵ سالم بود که فهمیدم مادرم تومور داره 

دانشجو بودم و شاغل 

یک روز درمیون میرفتم خونه مامانم 

چند ماه بعد فهمیدم حامله ام تا ماه پنجم بارداری هرجور بود رفتم سرکار ولی نشد استعفا دادم بعد اون با خواهرم ی روز درمیون میرفتیم . 

من اون وسط ترم آخر دانشگاهم رفتم و دقیقا فردای آخرین کلاسم زایمان کردم 

خواهرم فقط بود کنارم روز سوم زایمان مجبور شدم پاشم بازم بعدش میرفتم پیش مادرم این اوضاع ادامه داشت تا دو ماه پیش که دخترم ۱۷ ماهش بود 

من جشن ده روزگی دخترم و گرفتم اهنگ نذاشتم خونه مامانم گرفتم دندونی شو یبار خانه مامانم یبار خونه خودم تولدش هم همینطور 

مامانم ۳۰ زوزه که فوت کرده و ندارمش 

بگم چقد گریه کردم تو این دو سال ونیم حد نداره 

ولی اون بچه رو ما بدنیا آوردیم قرار نیست همه چیزو فدا کنیم

اخه بچه بزرگ بشه میگه چرا وقتی من تو شکمت بودم تعیین جنسیت نگرفتی؟ن بابا بعدش مهمه ک امکانات براش فر ...

تعیین جنسیت و خودم خیلی قبول نداشتم ولی جشم دندونی و تولد گرفتم با شرایطی دقیقا مشابه استارتر

بله میگه  چون میبینم بچه هایی که بزرگ شدن و میگن جرا من تولد نداشتم

اگه بخوام بگم چی شده خیلی طولانیه ولی چی ها بر ما گذشت من ۲۵ سالم بود که فهمیدم مادرم تومور داره دان ...

اگه بدونی چه بر من گذشته من حالتو خوب میفهمم مادرمم از سرطان فوت شد. یکبار خوب شد با هزار بدبختی و دوباره تو حاملگی من گرفت. آخرم زد به مغزش. پدرمم ۵ ساله فوت شده. 

تعیین جنسیت و خودم خیلی قبول نداشتم ولی جشم دندونی و تولد گرفتم با شرایطی دقیقا مشابه استارتربله میگ ...

تو باز مادرتو کنارت داشتی من ندارم. پدرم ندارم آخه برای کی جشن بگیدم فقط خانواده شوهر

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز