عاشق هم بودیم جونمون برا هم در میرفت نمیدونم چی شد در یک لحظه زندگیمون سرد شد
دو ماهه میگه خستم ازت کسی هم تو زندگیش نیس مطمعنم گوشیش رمزشو میدونم
بیرونه رفته سر کار دارم تو اتاق چمدونمو میبندم که برم خونه بابام
یاد عشقمون میفتم بخدا که خیلی دوسش دارم زندگی منه اونم عاشق من بود نمیدونم چش شد دیشب دعوامون شد گفت برو گفتم بچمون چی میدونی که من و تو چقدر ذوق این روزارو داشتیم میگه بدنیا بیار میزارم خودت بزرگش کنی بعد شب موقع خوابیدن که شد نصف شب حس کردم از پشت به من چسبید جوری وانمود کردم که خوابیدم
بعد فین کشید دماغشو انگاری که گریه کرد یکی دو ساعت همونجوری موند منم خودمو زدم به خواب بعد پاشد رفت هال
موندم خانوادم نمیدونن الان پاشم برم عمرا بزارن برگردم چون خانوادم به شدت رو من حساسن