من پدربزرگم سرطان داشت
بابا هر هفته هر روز باید میبرد شهر دیگه شیمی درمانی
من دوماهم بود و بشدت بابایی بودم و هستم
به محض رفتن بابا که جدامون میکردن من تب میکردم وحشتناک با امپول قرص جلوگیری میکردن تشنج نکنم در این حد
بابارو که مجدد میدیدم کامل خوب میشدم
اتفاقا بچه حسش دروغین نیس ته دلش صافه پاکه واقعا میفهمه و دوری اذیتش میکنه