من با یکی دوست شدم ٢ سال اول رابطمون عالی بود
بعد از ٢ سال سر مسایل شغلی به مشکل برخورد گفت نمیتونم بیام جلو و باهام کات کرد ، من خیلی داغون شدم موهام سفید شد ار اظطراب از شغلم استعفا دادم ازززندگیم عقب افتادم خلاصه بدبخت و ذلیل شدم.
این روند حدود ١/۵ سال طول کشید تو این سالها گاهی میرفتیم بیرون، اما رابطه یک طرفه بود . من همش دنبالش بودم خیلی عذاب میکشیدم اونم کلا میگفت نمیتونم بیام خواستگاری ، اینقدر گریه التماس کردم خرفش همون بود البته میدونم تقصیر خودم هم هست. اونم واقعا مشکل مالی داشت حق داشت ولی چون یکی مثل من اویزونش بود هی میگفتم دوست دارم بدش نمیومد که باشم
اخر دیگه بیخیال شدم.٣ ماه آخر ماهی یکبار میدیدمش و اونموقع با یکی آشنا شدم . این فهمید انگار دوباره عاشقم شد منم اون لحظه ازش متنفر بودم تا میتونستم اذیتش کردم. هر چی گفت برگردم گفتم نمیشه ولی آخرش یه ماجراهایی پیش اومد قبول کردم که برگردم بهش
همینکه نرم و آروم شدم کم کم شدم همون دختر عاشق سابق، این باز بنای ناسازگاری گذاشت. قهر میکرد الکی، پیام جواب نمیداد هفته به هفته ازش خبری نداشتم. اخر یه روز رفتم گفتم کی میای خاستگاری؟ گفت نمیام به فکر یه شوهر دیه برای خودت باش تو منو خیلی اذیت کردی. گفتم باشه و چند روز بعد از این حرفش خاستگار قبول کردم و بهشم گفتم که دیه سمتم نیاد چون نمیخام اینم مثل قبلی به هم بخوره.
الان باز دوباره میگه میخام بیام خواستگاری اینبار فرق میکنه اما من دیه واقعا بین نفرت و عشق موندم