تقریبا مام همینیم
البته نه به این شدت
ولی کلا مادرشوهرم گرمتره، دردرس تره، دلسوزتره عملی، یعنی نامانم غصه میخوره، ولی فقط غصه میخوره، اما مادرشوهرم تلاش میکنه مشکل حل شه، پرانرژیه حتی تو چهره، گرچه یه سری اخلاقاش پسند من نیست، ولی در کل خیلی خوبه
چه میشه کرد
همینک پدر مادرامون بالا سرمونن الهی شکر، یوقتا دلم کیخواد مامان منم زنیت و انرژی داشته باشه، بدونه چی بگه چیکار کنه... ولی با خودم میگم منک نمیتونم عوضش کنم، فقط میتونم خودم اون مادری بشم ک تو رویاهامه
مثلا من زایمان کردم، زایمان اول ک مادرشوهرم و شوهرم پشت بلوک زایمان موندن، مامانم رفت خونه، بدنیا اومد زنگش زدن، دومی هم بیمارستان خصوصی بود، مادرشوهرم و شوهرم تا لحظه زایمان کنارم بودن، گرچه بنده خدا دل نداشت مبخواست بره ولی موند پیشمون، فرداش هم ک مرخص شدم اومدن بیمارستان... بعد سرمیدون رفتن سمت خونشون... ک مهمونی دعوت بودن عصرش... فک کن من تازه زایمان کرده بودم... مادرشوهرم و خواهرشوهرم اومدن پیشم تا شب، باز مامانم شب اومد یه سر زد و رفت.