سلام خانما وقت بخیر
مادربزرگ پدری من یه زنی بود که کلا بین نوه هاش فرق میزاشت منو که اصلا دوسم نداشتن همیشه تو هین میکرد و تحقیر میکرد بهم میگف تو پاقدمت سیاه بود سقت سیاه بود خلاصه اون موقع من بچه سن بودم
من نمیخوام اتفاقایی که برا من و مامانم ب وجود اورد رو توضیح بدم فقط اینو میگم که زن خوبی بود فقط منو دوسم نداشت و فرق میزاشت حرفایی بهم میزد که تا عمق پوست و استخونم آتیش میگرف چن شب از گریه بیهوش میشدم خودمو کتک میزدم که چرا ابرومو میبره مگه من چیکارش کردم
یبار از ته قلبم گفتم روزی که تو بمیری روز شادیه منه اینو بهش نگفتما تو دلم گفتم
هستین بتایپم بقیشو؟