همش دخترای فامیل جلو چشمام میان که از من کوچکتذن و ازدواج کردن و من تنهام
یا دوستام و همکلاسیام که همشون یه جفتی دارن
امشب همش شب عقد یکی از اقواممون که یه دختر ۱۸ ساله بود و البته ما از قوم داماد بودیم مامان داماد میگفت از وقتی دختره کوچیک بود واسه پسرش درنظر گرفته بود و منتظر موند تا دختره بزرگ شه تا عقدش کنن چقدر هم دختره و پسره عاشق هم بودن پسره همس من هست
حالا من نمیگم ۱۸ سالگی موقع ازدواجه ها زوده بله درسته ولی خب همسن های من هم ازدواج کردن یا دارن میکنن دست روی هر پسری میزارم یا میفهمم متاهله یا ازدواجی نیست یا سنش خیلی بالاست هرکی هم از طریق واسطه یا سنتی میاد یا بدرد نمیخوره یا خوباش نیومده دمش میزاره کولش میره
همش میگم خب مگه من چیم از اون دخترا کمتره هرچی فکرشو میکنم هیچیشون بیشتر نیست یا قیافه ندارن یا تحصیلات و شغل درست حسابی ندارن یا سازش و اخلاق نذارن یا خانواده تاپی ندارن بالاخره یه چیزیشون کمه ولی پسره با جون و دل میخوادش فقط منم که دفتر طالعو باز کردن گند زدن توش