من ی بار ی پسری بود ندیده بودمش و ن اصلا میدونستم وجوددارد هنوز ک هنوزه نمیدونم چشکلیه
حتی اسمشم تازه فهمیدم
شنیدم این پسر رفته خواستگاری یکی
احساس میکردم قلبم پاره شده تیکه تکیه شده اصلا داشتم میمردم از حسادت قلبم آتیش میومد
و اصلا نمیدونستم برای چی چون اولا ک من از کس دیگه ای خوشم میاد و اینکه پسره رو ندیدم
بعد چند سال دوبار ی شبی اسمش اون پسره اومد من دوباره قلبم سوخت سوخت و سوختو سوخت
بعد یکهو صبح مامانش اومد خواستگاری من
ب نظرتون عجیب نیس ک من اینقدر حسادت میکردم و اون ها یکهو اومدن خواستگاری من
خدایی؟ همش میگم نکنه شوهر ایندنم همینه ک من اینقدر بهش حساس بودم
شاید باو تون نشه هنوز اصلا ندیدمش و اینم بگم ب شدت فقیره هیجچیزی نداره ک بخوام حسادت کنم