با عموم اینا رفته بودیم پارک منو دختر عموم رفتیم دورتر از اونا روی یه صندلی نشستیم
یه معتاد که خیلیم ترسناکبود اومد جلو ما بطری اب برداشت بعد دختر عموم یه چی نشونم داد من خندیدم یه دفعه معتاده به حالت حمله اومد سمت من منم فرار کردم سمت مامانم اینا😭😭😭😭😭
چندتا پسر کنارمون بودن اونام ترسیدن و شوکه شده بودن بدترین شب زندگیمبودددد