تو تاپیکهای قبلیم گفتم داریم خونه میسازیم خانواده شوهرم رفتن زیر پای شوهرم راضیش کردن تا خونمون آماده میشه بیایم باهاشون زندگی کنیم مثلا خاستن کمک کنن خرج خونه رو ما میدیم شدم کلفتشون نه میتونم صبحا دیر بیدار بشم نه میتونم مهمون دعوت کنم نه لباس نو نه هیچی شوه م از من بدتر پشیمونه هنش خودشو لعنت میکنه از دست مادرش
الان تقریبا دوماه ریگ خونمون کار داره چیکار کنم حرفاش برام اهمیت نداشته باشه چیکار کنم بیخیالش باشم یا میشینم غصه میخورم یل جوابشو میدم خودشو میزنه به قلب درد
هم مادرمو هم دوستامو هم شوهرم رو خسته کردم از بس غر میزنم و درد دل میکنم
چیکار کنم این دوماه بگذره