2777
2789
عنوان

داستان زندگی من

| مشاهده متن کامل بحث + 1623 بازدید | 97 پست

فقط 21 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

فسقلی مامان، منو بابایی منتظرتیم  میشه برامون دعا کنید. من امسال قول دادم به هدفم میرسم فقط بخاطر آریایِ مامان... آدمی درک و شعورش بالاست که قضاوت نکنه مسخره نکنه تحقیر نکنه خودشو بالاتر از بقیه نبینه حتی به کوچکتر از خودش ام احترام بذاره🙏🏻

۲۵سالم بود از زمانی ک خوندن ونوشتن یادگرفتم عاشق رمانهای عاشقانه بودم همیشه دلم میخواست ازدواجم هم عاشقانه باشه اما ب خاطر شرایط خانواده و سختگیریها ب خودم اجازه عاشق شدن و دوست پ.سر و....ندادم تازه دانشگام تموم شد جایی کارمیکردم و میخواستم برای استخدامی بخونم ک خانوادم گفتن دیگه باید ب خواستگارات جواب بدی

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



کم وبیش میومدن من ک فکر میکردم هرکس م.ش.روب بخوره آدم بدیه میگفتم م.ش.ر.وب نخوره هیزنباشه زن.بازنباشه والی آخر چندتاییومن ردکردم چندتاییم ب جلسه دوم نکشید تا من بخوام بگم خوبه یانه

تااینکه شوهرم ک دوست عموم بودبهمون معرفی شد البته عموم گفت من شناختی ندارم ۱۲سال ازمن بزرگتربود قیافه متوسط روب پایینی داشت البته بگم خودمم دل.برنبودم😁

خیلی خوب خودشو نشون داد ک من اهل هیچی نیستم و بهش میخورد چ پسرساده ایه

بابام موافق بود مامانم مخالف میگفت شغلش خوب نیست آزادبود قیافشم خوب نیست تفاوت سنیتونم خیلی زیاده اما من ک فکر میکردم این ساده و بهترین وپاک ترین مرددنیاس قبول کردم

وقتی خداافظی کرد ب بهانه همراهی تادرماشین باهاش رفتم درماشین بهش گفتم وایسادقسم خوردن ک این رفتم خواستگاریش کارامون داشت جورمیشد ک خالش زیرآبموزد وول شد من احمقم تاریخ پیامهارونگاه نکردم ک ببینم راست میگه یانه شاید پیامهامال همون روز بوده خلاصه گذشت کردم باورکردم این شروع خریتهای من بود

سریع خانواده هابساط عقدوچیدن ب یه ماه نکشید ک همومیشناختیم ک عقد کردیم توی عقد فهمیدم چ کلاهی سرم رفت یه آدم بیکاروالاف ک سرکارنمیرفت تاحرف میزدم یه هفته باهام قهربود اماخب مهربونیهای هم داشت و اینکه باهم زندگی میکردیم یکی از دلایلی بود ک نتونستم جداشم و فک میکردم عاشق هم هستیم و واقعاهم من عاشقش بودم گفتم عیبی نداره پا ب پاش رفتم سرکار نصف خرید عیدی و خانوادش کردن نصفی خودم خودش هیچی سرویس طلاموخودم خریدم ولی ب کسی نگفتم خانوادش یه خونه بهش داده بودن حداقل دلم خوش بود ک اجاره خونه نداریم عروسی کردیم تادوسال من یه سره سر کار بودم و اون زیرآبی میرفت پول من خرج میشدودرآمداون توجیب خودش بود.

خیلی اهل دیدن عکس و فیلم بدبود هرچی مبگفتم گوش نمیکرد۱سال گذشت من جایی ک کارمیکردم همکارمم باخودم میرفتیمومیومدیم شوهرمم ک میونددنبالم اونم میبردیم

تااینکه یه روز یکی از همکارها اومدگفت فلانی(همون دوستم)ب همه گفته شوهرت بهش زنگ زده پیشنهاددوستی داده من گفتم شوهرم شمارشونداره گفت نمیدونم رفتم خونه ب شوهرم گفتم اول زیربارنرفت بعدش گفت من پیشنهادندادم فقط ازش درمورد کارش یه سوال داشتم گفتم چرا توماشین ک میریمو میایم نپرسیدی دوما توشمارشواز کجاآوردی گفت توگوشی توبرداشتم😭😭

فردای اون روز مدیریت منوخواستواخراجم کردن😔😔

بارهابا شماره های مختلف امتحانش کردم و پامیدادعکس میدادحتی فیلم ل.خت.ی و....

کارشم ک صفربود

تااینکه گفتم بچه بیادآدم بشه بعدازدوسال باردارشدم درحین بارداری هبچ پولی ب من نمیدادومن بیچاره خانوادم کل خرجمودادن حتی یبار ماه نهم ۵۰هزارتومن ب من دادک نوبت دکترداشتم بعدش زنگ زد بستم ب فحش ک منم اومدم پرتش کردم توصورتش چندباردربارداری میدیدم تلفنی باخانمی صحبت میکنه میگفت همکارمه من احمق هم نمیگفتم کارشماچ ربطی ب زن داره آخه کارش چیزی نبود ک زنونه باشه

بازم گوشیشو چک میکردم یه سره دنبال خاله هابود ک براش دخترزیر۲۰ سال پیداکنن تاینکه بچم شد ۱/۵سالش شب مهمونی بودم فک مبکرد همونجامیخوابم اومدم خونه مچشوبازن توخونه گرفتم افتادروپام التماس  بازم بخشیدمش بچمومیذاشتم خونه بابام میرفتم سرکار اونم ب من میگفت میرم سرکاراما بعدامیفهمیدم ک نرفته تااینکه یه کاری پیداکرد  ک کارفرماش یه دخترمجردبود وخیلی باهم صمیمی شده بودن

کم کم تصمیم جدی گرفتم ک جداشم داشتم پولهاموجمع میکردم ک متوجه شدم باردارم

دیگه کاری ازدستم برنمیومد صمیمیتش بااون خانمم روز ب روز بیشترمیشد طوری ک یه سره بهم پیام میدادن یاازصبح پیش هم بودن شب هم ک میومدن شاید۴۰دقیقه تواتاق تلفنی باهم حرف میزد چندبارخواهش کردم التماس کردم رابطشون قطع نشدتااینکه یبارفهمیدم باهم م.ش.روب میخورن و(خانمه)سیگارم میکشه دست ب رسوابازی زدم از خونه بیرونش کردم عصر پیامش دادم برگرد نیومد۲۴ساعت نیومد وقتی اومدگفت خونه خانمه بودم دعواکردم دادوبیدادکردم ب خانمه پیام دادم قرارشد رابطشون تموم بشه تااینکه یه هفته بعد مچشوخونه زنه گرفتم

بازم دعوارفتم طلاق بگیرم قول دادک تمومه

به یه ماه نشدباهم توخیابون دیدمشون زنه رو زدم شوهرموزدم

تمومش کردم بازم برگشت اینبارحق طلاق و حضانت بچه هاروگرفتم ازش

اما...

دلم چرک شده همش دنبال بهونه ام ک دعوا راه بندازم دست خودم نیست همه بهم میگن بهش محبت کن اما نمیتونم همش دلم میخوادازش دورباشم یه نوع تنفرنسبت بهش پیداکردم وقتی خونه اس کاداموک کردم میرم تواتاق ک پیشش نباشم تایادش میوفتم گریه ام میگیره حالم خیلی بده البته اینم بگم اونم وقتی میبینه من حالم انقدربده بهم بی محلی میکنه من خوب باشم بگم و بخندم اونم اخلاقش خوبه اما درک نمیکنه من الان چیاپشت سرگذاشتم و ب خاطر بچه هاجدانشدم و باید بیشتردرکم کنه و محبت کنه همش دلم میخواد لجشو دربیارم تاالان زن ولخرجی نبودم اما از الان میخوام اذیتش کنم برای خودم خرج کنم تاکاسه چ کنم دست بگیره احساس میکنم دارم دیوونه میشم همش ذهنم درگیرشه همش دلم میخوادازش انتقام بگیرم دلم میخوادیه دوره خیلی سخت داشته باشه

البته روزهایی ک سرکاره حالم بهتره چون شب تامیادشام میخوریموکارامومیکنموبچه هارومیخوابونم خودمم میخوابم خیلی پیش هم نیستیم روزهای تعطیلش ک مدت زیادی پیش هم هستیم هردقیقه لجم بیشترمیگیره

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز