سلام دوستان نمیدونم از کجا شروع کنم واقعا
ما طبقه بالای پدر شوهرم هستیم و من یک بچه یکسال و نه ماه دارم هر بار که از هرجا برمیگردیم خونه بچه من باید بره پایین پیشه عمش و جیغو گریه بعدم که بعد یک ساعت یکساعتو نیم بخوایم بیاریمش بالا بازم جیغ و گریه و خودشو بزنه زمین که عمه توم بیا بالا یا نیام بالا اصلا..
هرچی به شوهرم میگم اینکارو به بچه یاد نده وقتی از جایی میرسیم بچه باید بره خونه خودمون میگه خواهر و پدر من با جون و دل میخوانش و...
چند روز پیش بخاطر تاسوعا عاشورا از روز قبل تاسوعا طبقه پایین دیگه خیلی شلوغ شد و خواهر شوهرام با بچه هاشون اومدن و... دیگه اینطوری که میشه عنان زندگی واقعا از دست میره انقدر که این بچه این چندوقت جیغ زد که بره پایین و نیاد بالا که کلا عصبی شده انگار و ناخن میجوه....
از بس عصبانی بودم امروز دیگه داد کشیدم سره شوهرم که اگه نمیتونی خونه مستقل بخری لااقل ادای مستقل بودنو در بیار!!
اونم دادا کشیده سره من تهشم گفت من از همه فامیل تو متنفرم حالم ازشون بهم میخوره
من خیلی کمبود عزت نفس دارم دلم میخواد برم از این زندگی بیرون دلم میخواد جرات داشتم برم واسه خودم زندگی کنم از ناراحتی قلبم یکی نه یکی میزنه بخدا ولی خیلی بی عرضه ام...