منو برد به خانوادش دیشب نشون داد😔
اونام خیلی خشک نگام میکردن منم معذب بودم
پسره هم میگفت مامان ترو خدا حرف برنید با خانومم یخش اب شه
جلو اونا همش دستمو بوس میکرد قربون صدقم میرفت😮💨😮💨
من اصلا نمیخواستم با خانوادش اشنا شم.اخه منکه نمیخوام با این ازدواج کنم
راستی دیشب رفتیم بام شهر.ازاونجا بغل هم شهرو نگا میگردیم همش میگفت من خیلی دعا میکردم تا بهت برسم.الانم همش دعا میکنم از دستت ندم..بعد کلی ازم تعریف کرد.گفت همیشه دوست داشتم با دختر سرسنگینی مث تو باشم..بعد گفت وقتی گفتی من نمیام کافه چون وضع مالیت خوب نیست..تو دلم کلی خدارو شکر کردم که ادمی پیدا کردم که درکم میکنه..بعد گفت از این به بعد ۲۴ ساعت میریم کافه و اینا
بعد گفت جریان تورو خانوادم میدونن.عکستو نشونشون دادم مامانم از تو خیلی خوشش میاد