ی سال پیش تو عقد بودم تو خونه یخودمون تو اتاق تنها خوابیده بودم یهو یکم بیدار شدم قشنگ بیدار بودم اما چراغ خاموش بود و رو تخت دراز کشیده بودم.یهو دیدم شوهرم اومد بغلم کرد و بهم چسبید و پاشد و می رفت از اتاقم با چشای خودم دیدم.یهو با خودم گفتم بزار برم ب مامانم بگم شوهرم این موقع شب اومده خونمون. قشنگ از جام بلند شدم یهو فهمیدم یک توهم بوده و خونه کاملا در سکوت هست.چند هفته پیش شب بود و خوابیده بودم تو حالت بیداری بودم دیدم شوهرم با عصبانیت اومده و باهام دعوا میکنه قشنگ رو تخت کنارم دادو بیراه میکرد. از جام بلند شدم دیدم کسی نیس .خواب نبودم هاا چون از جام بلند شدم هوا حالت گرگ و میش بود دقیقا همون وضعیتی ک دیدم شوهرم هس.امروز هم تو اتاق بودم شوهرمم کنارم خوابیده بود و روز بود.یهو شوهرم اومد خودش رو انداخت روم .خب منم ی نیم خند زدم یهو گفت عجب جنازه ای داری اول نفهمیدم تا گفت جنازه ترسیدم .قشنگ احساس میکردم سنگینی وزن شوهرم رو و قشنگ روم دراز کشیده بود تا ب خودم اومدم و با خودم گفتم اینکه شوهرم بگه چ جنازه ای داری حرف شوهرم نیس فهمیدم شوهرم کنارم هس و اون ک روم لود شوهرم نیس.خانوما من چم شده ؟؟