ن میخواستم اما نرفتم.
اما قبلا یک اتفاقی افتاد تو خواب اینکه خواب بودن و یهو بیدار شدم چیزی نمیدیدم اما قشنگ متوجه شدم یکی داره روحم رو از قفسه سینه ام میکشه بیرون ولی هی روحم برمیگرده ب داخل بدنم انگار کش میومد و نفسم بالا نمیومد.
یک بار دیگه تو مجردی تو خواب بودم و یهو بیدار شدم و یکی تو چهره ی پدرم اومد با چهره پریشون و با داد میگفت دیگه فلان کار اشتباه رو نکنی با حالت شیون