من نمیدونم تعریف کردنش درسته یا نه، چون حس میکنم آدم این تجربه هاشو نباید بگه
اما من یه مسافرت راهیان نور رفتم، یه شناسنامه شهید بهمون دادن، من چند جا که رفتیم با همون شهید صحبت کردم و چند تا نشونه خواستم ازش..
چند روز بعد از مسافرت اومده بودم، یه سوالی برام پیش اومده بود اعتقادی کاملا. گفتم یا من جواب این رو باید بگیرم، یا کلا بیخیال میشم از.... (ناخودآگاه یاد اون شهید هم افتادم و جوابو ازش خواستم)
یه پیامک برام اومد از خانمی که باهم رفته بودیم راهیان نور که یه مراسم داریم گلزار شهدا بیایید، یه سری کاغذ توزیع کردن، بسته بود. من برداشتم دیدم اسم همون شهیده و جواب سوالم!
عین ابر بهار گریه می کردم فقط.
به خدا که زنده هستن.
من واقعا از خودم شرمنده میشم که کارهایی می کنم و اون شهید رو مثلا رفتیم راهیان نور به عنوان رفیق شهید انتخاب کردم(اونجا هم شناسنامه های شهید رو تصادفی بر می داشتیم و نمی دیدم توش چیه)
شهید هم، شهید مهدی زین الدین بودن.