بچها من بابام فرداشب ی مراسم داره برا محرم شام میده
بعذ ما ی شهر دیگه زندگی میکنیم ک تا برسیم حداقل ۴ تا ۵ساعت حدودا راهه
البته ما ادم های مسافرت برویی خیلی هستیم ولی اینجا اینجوری بود ک اگ میرفتیم باید فرداش برمیگشتم
شوهرم گفت میشه نریم بخدا من از جاده خستم نمیصرفه فقط برا ی شام بریم برگردیم
اصلا حال حوصله جادو رو ندارم
الان دلم ی جوریه جلوخونوادش مخصوصا مامانش اگه این مدل و با این لحن گفته باشه چون قطعا مامانش میپرسه ازش چرا نیومدین میترسم نکنه اونا فک کنن شوهرم ب خونواده من یا من اهمیت نداده پیش خودشون چی فکر کنن
نمیدونم من زیاد حساسم یا چجوزی