شوهر خواهرشوهرم راننده کامیونه.تو ی شهر دیگه زندگی میکنن. خواهر شوهر.بعد یسره خونه مامانشه البته ب من ربطی نداره اینجاش.شوهر منم سوپری داره.بعد اینکه شوهرم برای خواهرزاده هاش ب خدا هر دفعه ک میان ی دنیا خوراکی میخره.یعنی چند پلاستیک میره چیزی میخره میده بهشون.تا ندیدین نمیدونین چی میگم.خواهرشوهر عوضی هم بعضی وقتا میخواد بره خونه خودشون شهر دیگه ب شوهرم میگه ببره.یا خانوم میخواد فردا بره لیزر ب شوهرم گفته ببرتش.بعد من خودم ب قرآن یکماهه معده درد دارم ب شوهرم میگم صبح منو ببر آزمایش میگه نمیرسم با مامانت برو.امروز شوهرم بهم گف آبجیم رو میخوام ببرم لیزر تو هم بیا بریم.بهش گفتم تو که نمی رسی ببری.بعد گف من صبح ها نمیتونم جایی ببرمت اما شبها می تونم.درحالی ک اونروز میخواست ب هوای اینکه خواهرشوهرم ببره خونشون میخواست در مغازه رو ببنده صبح ببره.در ضمن شوهرم دوتا داداش دیگه داره اما حمالی هاشون رو فقط ب شوهرم میگن ب بقیه نمیگن.شوهر خواهرشوهرم میره کار میکنه پول در بیاره و بالاسر بچه ها و زنش نیس بعد شوهر من باید حمالی کنه بخدا زورم میاد.
نمیدونین عین بختک تو زندگیم هستن