مامانم اینا یک ماه نبودند.
قبل رفتن،مامانم خونه تکونی کرد
عروسمون که تو عقدن اومد بیست روزی پیش برادرم که تنها نباشن.
حالا دارن میان مامانم اینا.
حالا عروسمون برداشت گفت برنامه ت چیه برا تمیزکاری خونه مامانت
و منی که فکر کردم وقتی خونه رو به شکل خونه تکونی تحویل گرفته و حالا کثیف شده، با خودش میگه خب ما کثیف کردیم خودمونیم تمیز میکنیم.ولی چیزی نگفتم.بعد گفتم میام کمکتون.بعد ناراحت شد که مگه اون باید تمیز کنه.و باز چیزی نگفتم.تصورم این بود میرم جارو گردگیری هست و تمیز کردن سینک و گاز و سرویس بهداشتی...(بماند که برام سوال بود یکی دیگه ریده،چرا من باید برم سرویس رو بسازیم)
حالا رفته م میبینم به اندازه بیست روز،هرچی خوردن تو پذیراییه.هروی برداشتن بیرون از کابینت هاست....
باز تصمیم دارم هیچی نگم بهش میگم همینجوریش دنبال دعپاست.
ولی کرم درونم میگه زنگ بزنم حداقل بیاد کمک.
کارگر میترسم بگیرم چون بچه کوچک دارم نمیتونم بالاسرش وایستم اگر یک سوزن کم شده یا بشکنه یا خراب شده میگن فلانی کارگر آورد و...
جالبه حتی گفت نمیتونه بیاد بالاسر کارگر وابسته...بابا تو ریختی من دارم پول میدم یکی دیگه داره تمیز میکنه فقط تو وایستا بالاسرش،اصلا گوشی کار کن، یا فیلم ببین یا...فقط تو خونه باش.
حالا اومدم درد و دل.همین.