یبار تو متروی دوبی ایستاده بودم،مترو که ایستاد نتونستم خودمو کنترل کنم،پرت شدم تو بغل یه عربه
بیچاره خجالت کشید بلند شد جاشو بده من بشینم،منم که از شدت شرمندگی قاطی کرده بودم به زور نیم خیز نگهش داشتم،زبانو همه چیم یادم رفته بود،همش میگفتم توروخددددا بشین،اگر بزارم پاشی
آبروم رفت،سوژه خانواده شدم از بس خندیدنو همیشه ادامو درمیارن