خیلی دو راهیه سختیه، من ازدواج کردم و با شوهرم زندگی میکنم
پدرم فوت شده،مامانم ازدواج کرده و با پدر خوندم زندگی میکنن
پدر خوندم تو زندگی خیلی ب ما ظلم کرد ، ما رو ب حد جنون و مرگ رسوند، روانی و اعتیاد داره،بارها سرپیچ و پوچ کلی شوهرم و منو تهدید کرد،چشم ودلش پاک نیس
بخاطر ایناس ک شوهرم اصلا ازش خوشش نمیاد و بزور تحملش میکنه اونم در حد سلام، منم بخاطر مامانم میرم پیششون،خصوصا با کاری ک سری آخر کرد و مامانمو برد خارج شهر و کلی تهمت ناروا بهش زد،شوهرم بیشتر ازش بدش اومد چون کلا روانیه و ب شوهرم تا حدی حق میدم
حالا گاهی مثلا مامانم میگه بیا باهم با ماشین بریم بیرون یا جایی،ولی خب شوهرم خوشش نمیاد من سوار ماشین اون شخص شم و اگه همینو ب مامانم بگم ناراحت میشه
حالا میخان ی سفر یک هفته آق برن تهران،گیر داده ک باید باهام بیای و کمک دستم باشی،ولی میدونم شوهرم عمرا راضی نمیشه، گفتمم شاید شوهرم گیر بده میگ ن چرا گیر بده بهش بگو این مسائل همجا هست گیر نده توخونه همه هست،ولی خب مطمئنم شوهرم ب هیچ وجه راضی نمیشه ،اگه بکممم راضی نمیشه اونا ازم دلخورمیشن