رفته بودیم بیرون غذا بخوریم بعد دوتا دختر اومدن روبه رومون نشستن لباس باز و تتو اینا سن جفتشون از ما بیشتر بود دو چهار سالی از همسرم بزرگترن
به پارتنرم نگاه کردم گفت به فلان جام یعنی مهم نیستن
من اصلا حساس نبودم ولی بخاطر یه سری اشتباه اعتمادم بهش خراب شد
بعد آروم چند بار نگاه کرد نگاش میکردم نگاشو مینداخت پایین و خلاصههه ولی با دقت به حرفاشون گوش میداد قرار بود پارتی برن میگفت شرط میبندم ویلای دزفول
خیلی اعصابمو خورد کرد البته جفتمون به حرفاشون گوش میکردیم اونا حرف میزدن منم نگاش میکردم اونم سرشو تکون میداد و غذا میخورد😂😂😂
چه دقتی میکنه
اعصابم تلیت شد