من نزدیک۸ساله ازدواج کردم شوهرم خیلی کرد خوبیه از همه نظر...
اما پدرم با ازدواجمون مخالف بود
خلاصه اینکه هشت ساله دارم بین شوهرم و پدرم رو درست میکنم
ینی بابام هرررموقه ک رفتیم ی جوری باموم رفتارمیکنه
ینی همش از شوهرم طلبکاره همش تیکه داره حرفاش
تواین هشت سال اون چندساعتی ک طی هفته میرم خونه بابام اینا همه جونم استرسه ک الان یچیزی ب شوهرم نگه
نمیزارم از خیلی چیزا شوهرم خبردارشه
دلم نمیخاد ب شوهرم بگم اخلاق بابام میدونم ک باموم خوب نیست و نریم خونشون
میترسم اینجوری شوهرم پرو شه
ازطرفی هم از دست بابام ورفتاراش خسه شدم
مثلا دیشب ک خونه پدرم بودیم شوهرم ی بیس دیقه ای تو گوشی بود یهو بابام ب شوهرم گفت توگوشی چکار میکنی نکنه داری وای فای مارو خالی میکنی
شوهرم خندید گفت ن بخدا مت خودمه
بابام برگشت گف کو ببینم
شوهرم گوشی رو نشونش داد بابامم گفت نکنه الان زدی رو نت خودتت
....بهشم ک میگیم میگه من شوخی کردم برا خنده اینجور گفتم..
کلا بابام با شوخی حرفایی ک تو دلش هست رو میزنه...
از ی طرف دوسدارم ی مدت نرم خونشون تا بفهمه
از طرفی ام نمیخام طرف بابامو پیش شوهرم زمین بزارم ک پررو بشه
همینجوری مث خر تو گل موندم