چه خوب که مادرهای الان خیلی با تدبیر هستن
من ۳۱ ساله هستم
قبلا هم گفتم تو خونه ما همیشه برای پول دعوا بود و طبق گفته دوستان حرفای بقیه باعث میشد من خودمو مقصر همه مشکلات میدونستم و همیشه مامانم و فامیلاش میگفتن که به خاطر من و خواهرم داره این زندگی و تحمل میکنه دعوا میکنه برا خورد و خوراک ما ، همیشه عذاب وجدان داشتم
پدرم که کلا برا ما خرج نمیکرد حتی یک بار مسافرت نرفتیم من ۲۰ سالگی رفتم شمال اونم از طرف محل کارم
تولد نداشتم از بچگیمون عکس زیادی نداریم اگه بخوام از نداشته هامون بگم یه کتاب میشه
یادم نیس از چه سالی ما تو خونمون مرغ داشتیم یا قدیما کمتر بود مثل الان نبود
ابتدایی بودم مهمونی رفته بودیم صاحبخونه مرغ گذاشته بود به ما گفت بخورید که دیگه همچین غذایی گیرتون نمیاد هیچ وقت از ذهنم نمیره حالا اون موقع بچه بودیم منظورشو نمیدونستم
وضع مالی خاله م خوب بود دو تا بچه داشت مسافرت و تغذیه خوب و کلاس مختلف ، مامان بزرگم همیشه میگفت دختر خاله م دعا میکنه خدا هم بهشون خونه ماشین میده
شما هم اگه از خدا میخواستید باباتون پولدار میشد
یا میگفتن بزرگ شدی باید بری سرکار خرج مامانتون و بدین و اینطور شد که من از بچگی هیچی نفهمیدم و تا دیپلم و گرفتم خودمو به در و دیوار زدم که کار پیدا کنم
مامانم یه ۱۰ سالی سرکار رفت و برای ما جهاز خرید
ولی فایده نداشت کودکی ما با حسرت همه چی گذشت
خیلی دوس داشتم کلاس زبان برم ترمی ۲۰ تومن بود ، برای خودم اتاق و تخت داشته باشم
الان دوس دارم اگه بچه دار شدم همه چی براش تمام و کمال باشه که مثل من تو اکثر زمینه ها عقده ای نشه.