خوب حالا نوبت تجربه من شد
من ۲۳سال پیش وقتی میخاستم ازدواج کنم فقط یه چیز تو ذهنم بود خدا و بس...روایتی بود که اگه خواستگار مومن اومد اگر جواب رد بدید دنیا رو فساد میگیره و رازق خداست
شوهرم اومد خواستگاریم گفت پدرش برشکست شده وهیییچ کمکی نمیتونه بکنه خودشم هیییچ پولی نداره حتی شاید حلقه ازدواج هم نتونه بخره منم گفتم اصلا و ابدا برام مهم نیست
باورتون میشه شب خواستگاری شلوار دوستش رو قرض گرفته بود چون نداشت...
وقتی جواب بله دادم فقط خدا خدا خدا بود که رسوند
یکی از اشناهاش بهش یه وام داد واسه خرید ومادبا اون پول هرچند کم یه حلقه ولبای وچادر وساعت وکفش خریدیم وتمام
که بعد وام ازدواج رو دادیم بهش وقرض رو تسفیه کردیم
ولی از اونجا که خدا رازق هست یکسال بعد یه خونه مناسب با یه صاحبخانه خوب نصیبمون شد خونه قدیمی بود ولی برای ما مثل قصر پادشاه بود خلاصه شاید تا چهار سال اول زندگی من لباسی نخریدم وخیلییی قناعت میکردیم گوشت کم میخوردیم میوه خیلی کم میخریدیم چون واقعا نبود ولی آروم آروم وضعمون بهتر شد و جای بهتری کرایه کردیم و..وو..
والان که در خدمت شما هستم یه خونه داریم ماشین داریم
ودستهام هم پر طلا
چهارتا بچه دارم وتا الان هیچ وقت هیچ وقت از کسی قرض نخواستم همیشه قرض دادم ولی تا حالا از کسی قرضی نخواستیم
حالا از خودم ومدیریتم بگم البته نمیگم همه کارهای من درسته ولی دیگه این روش من بوده...
تا حالا مربا از بیرون نخریدم خودم درست میکنم رب خودم درست میکنم الآنم ربم روی گازه شوید هم خشکوندم روی کابینت
غذای با گوشت هفته آیی سه بار میخوریم
دکتر لازم شدیم اول درمانگاه بیمه تامین اجتماعی هست که رایگانه
لباس به اندازه نیاز میخرم اضافی وبه خاطر مد واینا نمیخرم
کاپشن و..رو تا کوچیک نشه استفاده میکنیم شاید چهار سال شایدم بیشتر
مسافرت سالی دو الی سه شایدم کمی بیشتر میریم ولی با صرفه جویی مثلا تا مجبور نشویم غذا از بیرون نمیگیریم ویا هتل گرون نمیریم اگه تابستون باشه از چادر وگرنه مسافرخونه ارزون قیمت
تابستونا بستنی خودم درست میکنم البته لابه باش از بیرون هم میخریم کیک تولد خودم درست میکنم
تنقلات چیپس و پفک فقط وقتی بیرون میریم
نوشابه خیلی کم بیشتر برای مهمان
الان شکر خدا وضعمون خوبه حقوق کارمندی داریم دعا کنید میخام یه کار اقتصادی بزرگ بکنم نذر کردم هرچقدر سود کردم یک پنجمش رو همون موقع خمس بدم وکمک به جامعه امام زمان کرده باشم
در حال حاضر کمی
فقط نگران بچه هام هستم واسه ازدواجشان گاهی
ولی باز میگم رازق خداست میرسونه
بچه ها یه خاطره بگم شب آخری که مادرم زنده بود داشتیم باهم حرف میزدیم نگران اوضاع اقتصادیشون بود بمیرم واسش
بهش گفتم چند سالته گفت ۵۳ گفتم تا الان یه شب گرسنه موندی گفت نه در گفتم نگران نباش اونی که ۵۳ سال رازق تو بود الآنم هست لبخندی زد و چیزی نگفت بچه ها فرداش سکته کرد وبرای همیشه رفت.....
زندگی خیلی کوتاهتر از اونه که فکرش رو بکنید غصه دنیا رو نخوریدوبه رازق بودنش اطمینان داشته باشید اسراف نکنید و بخیل هم نباشید میانه رو....
حالا میانه روی هرکسی با کس دیگه فرق داره چون شرایط یکسان نیست
دعاتون میکنم شماهم دعام کنید که کار اقتصادیم پا بگیره وسود خوبی بکنم به فضل و عنایت خدای مهربانم آن شاالله