عزیزم بحث بند عاطفی نیس گلم
بذار بهت بگم از سختی هایش ( برق خونه خراب بشه خودت باید برق کار بیاری
وسایل خونه ت میسوزه باید خودت تعمیر کار بیاری
اسباب کشی خودت باید پی همه چی رو بگیری)
اکثر کسانی ک دیدم پشیمون شدن
من خودم 18سالگی جدا شدم
دانشگاه
بعدش هم خونه مستقل و کار
الان سی سالمه اینقد خسته ام ک حد نداره
خستگی جسمانی و روحی
حالا این خستگی از چی میاد؟
از اینکه یهویی میفتی تو راهی ک همه چی باخودته
مقطع دانشگاه همه ش سرکاری بعدش میای خوابگاه ب جای استراحتت
باید غذا درست (غذا سلف هست ولی استقبال کمه) کنی
بعدش جم جور کردن اتاق
شستن لباس ها با دستت
خرید مواد غذایی
خب واقعااااا سخته
یهویی این حجم درس و کار شخصی آشپزی و جم جور کردن
بعدش وارد بازار کار میشی چندین برابر میشه
۱۲ساله از دانشگاه تا الان مستقلم
دوستم دارم باز با خانواده باشم ولی خب شغلم اجازه نمیده
آرزومه بیام خونه دیگه راحت بخوابم ولی خب باز باید کار کنم
واقعا آرزومه
و ای کاش روحیاتم جوری بود ک فقط دختر خونه بودم😐😐
باور کن شیش بیدار میشم تا خونه برسم پنچ عصره
روزای ک مامانم میاد پیشم خودش دلش میسوزه اینجوری وضعیت مو میبینه ولی چ میشه کرد
به هیچ وجه خوابگاه
دوری
و مستقل شدن رو پیشنهاد نمیکنمممم
زودتر از هم سنات پیر میشی
یکی دیگه از دوستام وکیله و اونم مستقله ب خاطر کارش رفته ی استان دیکه
اونم میگه کاش خونه مون بودم و مستقل نبودم