معصومه ی پر انرژی ❤️😍
میدونی که پدر و مادرم حدود دوسالی میشه که با ما زندگی میکنن (چون پدرم بیمار هست) 🌹
گفتنی هارو گفتی، یه چیزی یادم اومد
گاهی پدر و مادرا به خاطر کهولت ست، بیماری و...
زودرنج و حساس میشن
کم صبر میشن
حتی تلخ میشن
اینجور مواقع سعی کنیم همونجور که ناز بچه هامونو میکشیم، ناز دارشون بشیم، محبت کنیم 😍
دو سه شب پیش من از بعد از ظهر دخترامو برده بودم دکتر، بعد هم رفتم داروخانه شلوغ که داروهای بابا و مامانم ذو بگیرم، دیگه نا نداشتم وقتی رسیدم خونه
پدرم لج کردن و چنتا کار عجیب انجام داد😔
(واقعیتش اینه که من گاهی خسته میشم، مخصوصا با سه تا بچه و مشغله های روز مره ی خودم)
خلاصه که جدی بهش تذکر دادم، با لحن آروم ♥️
دیدم قهر کرد رفت تو اتاقش
رفتم مثل همیشه گفتم بخواب بابا تا پتو بکشم سرت، گفت نمیخوام برام کاری کنی، تو داد و بیداد کردی سر من 🫣😌
اولش یه لحظه جا خوردم، زود گفتم من غلط کنم به خودم احازه بدم سر شما داد بزنم، اصلا مگه من اجازه بی احترامی به تورو دارم ♥️ اگرم حرفی زدم به خاطر سلامتی خودت بوده ❤️ بالاخره با اخم آشتی کرد 😊
هواشونو داشته باشیم که برکت خدا روی زمین هستن عزیزان 😍
🌹🌹🌹🌹
به چالش ها نمیرسم، اما چادر نماز های مهمان رو همیشه تو یه ساک دستی خوشکل میچینم، یه عطر گل مریم هم میزارم توشون🌺 درمیارم عطر خوب دارن
سجاده های مهمان رو هم مرتب تو یه ساک دیگه، هر سجاده (جا نماز) یه مهر سنگی و یه تسبیح خوشکل توش هست
(مهرسنگی گذاشتم که نشکنه و بخوام تندتند عوضشون کنم) 😍❤️
🌺🌺🌺🌺
راستی دیشب که از استخر برمیگشتم، پسر عموهای همسرم زنگ زدن که میان خونمون (12نفر) با خودمون 18 نفر میشدیم 😊
میوه نداشتم، 🤕
خواستم بخرم دیدم حداقل باید 300 400 تومنی میوه بگیرم
(پول داشتم اما باید داروی دخترمو بگیرم که حدودا سه تومنی میشه)🌸
زود تو ذهنم یخچالو بررسی کردم☺️
فقط 6 تا انبه داشتیم و شیر، 😀
سریع سر راه 70 تومن بستنی کیلویی از بستنی فروشی خریدم، به جای میوه شیک انبه درست کردم براشون 🥭🍹🥰
100 تومن هم کیک فنجونی خریدم گذاشتم کنار چای، خرما خشک و تخمه هم تو خونه داشتیم 😍
خودشون هم آش درست کرده بودن آوردن که دور هم نوش جان کردیم ❤️🌺
اینم از گزارش دیشب من 🌼🌸