خانما لطفا منو راهنمایی کنین و بگین اگه تو شرایط من بودین چیکار میکردین
من ۱۲ ساله ازدواج کردم و کلش رو طبقه بالای منزل پدرشوهرم بودم تا الان
اون اوایل من خیلی دنبال این بودم که جدا بشیم ولی همسرم فوق العاده وابسته به خانواده اش بود و اوناهم دوست نداشتن پسرشون ازشون دور بشه
خیلی جنگیدم ولی فقط باعث شد آرامش زندگیم گرفته بشه
از یه جایی به بعد ول کردم و سعی کردم کنار بیام با این موضوع
گذشت تا اینکه خواهر و برادرای همسرم ازدواج کردن و همگی از همون اول زندگی خونه خریدن
یواش یواش زمزمه ها شروع شد که چرا به فکر خونه نیستین شما و ما میخوایم خونه عوض کنیم شما سربار ما هستین
اون موقع تمام دار و ندار ما یه سمند بود
نشستن زیر پای همسرم که بفروش بزار تو بورس پولت دو برابر بشه خونه بخری
دقیقا وقتی همسرم ماشینو فروخت و گذاشت دو هفته بعدش ریزش کرد
هرچی میخواستیم برداریم پولارو خواهرش میگفت صبر کن تا آحر سال پول یه سمند صفر ازش درمیاری و کل سرمایه ما جلو چشمامون سوخت
بعدش میخواستیم وام بگیریم و با اون پول یه وام بخریم و استارت بزنیم برای خرید خونه
که هنوز بانک پولو واریز نکرده بود تصادف کردیم و مقصر هم بودیم و ماشینمون کلی خسارت بالا اورد و کل اون وام خرج خسارت شد که هنوز قسطاش تمام نشده
ادامه کامنت بعد