از من نپرسیدند ولی گفتم منم تجربه ام رو بگم
من ۱۸ سالگی شاغل شدم طبعا مدرکم دیپلم بود
تو ۲۴ سالگی تو فکر ادامه ثحصیل افتادم شروع کردم به خوندن.
من تایم آزادم خیلی کم بود
رفت و آمدم و تایم کاری ام روزانه ۱۰ ساعت گاهی بیشتر بود
کارمم به شدت سخت و استرس زا
اما واقعا عزمم رو جزم کردم و خوندم
خدا روشکر قبول شدم
حالا سخت ترین قسمتش که همون دانشگاه بود مونده بود
اینقدر ذوق و شوق داشتم که لذت میبردم
با چه بدبختی مرخصی ساعتی میگرفتم آژانس میگرفتم
از اون ور چقدر التماس استاد میکردم بزاره بعضی جلسات رو غیبت کنم
چون شیفتی بودم ۶۰ درصد کلاسها رو میتونستم شرکت کنم
فکر کن شب شیفت بودم صبح مستقیم دانشگاه
پام میرسید دم در دانشگاه چه کیفی میکردم
از ترم دو هم ازدواح کردم و مسئولیت زندگی و پخت شام و نهار هم اضافه شد
ولی چون علاقه داشتم ادامه دادم
حالا چه زمان هایی درس میخندم
توی سرویس رفت و برگشت
تایم استراحت
تایم نهار شام
کارم طوری بود که اصلا نمیشد حین کار کتاب باز کنم
مدیرمون به شدت حساس بود و گیر میداد
من ۷ ترمه مدرک کارشناسی رو گرفتم با معدل بالا
اونموقع نمره ها رو روی برد میزدن
یه همکلاسی خیلی ناز و مهربون داشتم نمره هام رو برام میگفت
و گاهی خودم میرفتم میدیدم
تمام همکلاسی هام فقط دانشجو بودن میدیدی نمره اونا از من کمتر بود و من اکثر نمراتم بالای ۱۸ بود
همین برام قوت قلب بود
برای خودت یه هدف تعیین کن و فکر کن بهش رسیدی سعی کن لذتش رو درک کنی
اونموقع انگار سوخت هسته ای بهت زدن حسابی انگیزه میگیری
امیدوارم هر چه زودتر خبر موفقیت هات رو برامون بگی
نترس برو جلو میتونی 😉😉😉😉