عزیزم سوالاتت ماشاالله زیاد....
ولی در یک کلام جواب همش میشه داشتن انگیزه و هدف...❤️
وقتی آدم انگیزه و هدف داشته باشه با تمام موانع مبارزه میکنه...
من چون زمان کم داشتم خواب و اشتهام تقریبا کم شده بود به جز صبح زود که پا میشدم یکم خوابالو بودم که باز به خودم امید میدادم
البته اگر صبح ها خیلی خوابالو میشدم بعد از چند ساعت مطالعه یک ساعتی ساعت کوک میکردم میخابیدم و باز دوباره با علاقه شروع میکردم.
همونطور که گفتم فقط نهایت ۲ ماه فرصت داشتم
روزهای اول کمتر مطالعه میکردم ولی وقتی دیدم منابع بسیار زیاده ساعت مطالعه م را افزایش دادم به روزی ۱۶ الی ۱۷ ساعت حدودا
چون تایم صبح زمانی بود که بچه هام مدرسه بودن....
باید از فرصت استفاده میکردم....
۴ صبح تا ۷ میخوندم...
لابلاش صبحانه شون میگذاشتم شایدم نیم ساعتی چرتی بودم....
ساعت ۷ بیدارشون میکردم میبردمشون مدرسه توی مسیر هم صوتها را گوش میدادم
تا ساعت ۸ و ربع که بر میگشتم خونه و زود شروع میکردم تا ۱۲ که همسرم میرفت بچه ها را میآورد.....
من سریع میرفتم تو اشپزخونه تا زمانیکه بچه ها میرسن زووود ناهار و چای آماده میکردم
و صوتها در حال پخش بودن تا زمانیکه بچه هام میرسیدن خونه
به محضیکه میرسیدن قطع میکردن چون دیگه یادگیری انجام نمیشد بخاطر صدا و....
سفره مینداختم سریع ماها. میخوردیم ک میرفتم توی اتاق دنبال مطالعه تا زمانیکه خسته بشم
حدودا ساعت ۵ و ۶ میومدم بیرون درس پسر کوچیکم باهاش کار میکردم... و یه فکری برا شاممیکردم. البته بیشتر اوقات حاضری بود....
و باز مثلا ۸ تا ۹ بر میگشتم تو اتاقم و ادامه میدادم تا ۱۱....
میومدم بیرون بچه ها را خواب میکردم و در حینی که خواب میرفتن زیر پتو که نور گوشی مزاحمتون نباشه
دو سه ساعتی همون تو رختخواب تست میزدم یا مباحثی مطالعه میکردم تا زمانیکه واقعا دیگه خسته بشم و نا نداشته باشم....
دیگه معمولا ۱ونیم ۲ میخابیدم تا ۴ الی ۴و نیم صبح و باز همون اش و همون کاسه
شاید باورتون نشه تنها سرگرمی و استراحت من ، انجام کارهای خونه مثل شستن ظروف. و تمیز کردن آشپزخونه و تهیه ناهار و گاااهی شام بود. که یک دقیقه ش هم هدر نمیدادم در حین انجام کارهام مدام صوتهای آموزشی را گوش میدادم و برای اینکه مزاحم بقیه نباشم از ایرپاد استفاده میکردم
چون دیگه واقعا اهل خانواده ام از شنیدن صداها خسته شده بودن😁
عاشق این بودم که کمی به آشپزخونه م برسم. دلم برای انجام کارهای روزمره لک زده بود و مواقع استراحت برای رفع خستگی میرفتم کابینت دستمال بکشم صوتها را با علاقه و جالب اینکه با یادگیری خیلی بهتر دنبال میکردم
فقط جارو برقی نمیکشیدم چون دیگه نمیشد صوت گوش داد...😁
و در آخر اینکه همسرم و بچه هام پابه پای من اومدن تا من به نتیجه برسم... همه راهی باهام اومدن. واقعا خدا خیرشون بده و نگهدارشون باشه هوای منو داشتن و هر کوتاهی و بلایی سرشون آوردم اعتراض نکردن😁
خصوصا همسرم که خییلی زیاد میخاست من معلم بشم و خودش منو تو این مسیر هل میداد...
و بچه ها را قانع میکرد تا حمایتم کنن
برای غذا و نظافت خونه خیلی باهام راه اومدن. هرکار کردم شاکی نمیشدن. البته منم سعیمو میکردم اذیت نشن
که خدا را هزار بار شکر هوامو داشت و نذاشت خجالت زده زحماتشون بشم❤️❤️
حالا دوست عزیزم مطالبی که نوشتم مخصوص زمان کتبی بود
بعد از کتبی زمانی حدودا ۲ ماه گذشت تا نتایج اومده وقتی دیرم کارنامه سبزم با انرژی و امید چندین برابر و با پشتکار و حمایت بیشتر خودمو برای مصاحبه آماده کردم
۲۵ روز مهلت داشتم که دیگه زندگیم به معنای واقعی آشفته شده بود مثل خودم😁
بدشانسی و متاسفانه همون اول زمانی که خودمو برای مصاحبه آماده میکردم پدرشوهرم فوت شد
همسرم و پسر کوچیکم که دیگه مدرسه ش تعطیل شده بود حدودا ۲ هفته کامل خونه پدرش پیش مادرش موند
و من یک هفته باید روزی چند ساعت میرفتم مراسم شرکت میکردم و زود بر میگشتم خونم
خدا میدونه چه استرسی متحمل میشدم
نه میتونستم نرم نه میتونستم برم...چون تیکه مینداختن کنایه میزدن و فقط چون همسرم هوامو داشت جیم میشدم زود برمیگشتم خونه و به درسم میرسیدم
استرس مصاحبه چندین برابر بیشتر از کتبی بود
چون دفه اولم بود که تجربه میکردم و هیچ اطلاعی نداشتم
و خدارا هزار بار شکر توی مصاحبه هم روسفید شدم❤️❤️
ببخشید زیاد شد چون دیگه میخاستم کامل همه چی را بگم تا سوالات دوستان حای کسانیکه پی وی پیام دادن پاسخ بدم💙💙❤️❤️