سلام به همه اعضای گل تاپیک 🌹
من چند ماهی میشه با این تاپیک آشنا شدم
دانشجوی فرهنگیان بودم و از هجده سالگی حقوق داشتم،الان سی و پنج سالمه و هفده سال سابقه کاری دارم
ی کم طولانی میشه ولی دوست دارم منم قصه زندگیم و سو مدیریت مالی مامانم و بابام خدابیامرز رو براتون تعریف کنم 🤕
من تو خانواده بشششششششدت ریخت و پاش کن بزرگ شدم، مامانم هممممممممیشه جیبش پر پول بود ولی همه پولای بابام رو میداد ظرف و ظروف و پارچه و آت و اشغال ،کاشکی ظرفاش هم جنس خوب بود همه شون بدرد نخور
هیچوقت ندیدم مدیریت کنه هیچوقت ندیدم طلا پس انداز کنه فقط همون زینتی هایی که اونم ماها که بزرگ شدیم به بابام میگفتیم براش هدیه میخرید
هرررررررررر عقد و عروسی که میرفت سکه میبرد هدیه طلا میبرد هیچوقت به فکر آینده بچه های خودش نبود
همممممممیشه خونمون پرررررررررر مهمون بود و خرجش از حقوق بابای بیچارم که کارمند بانک بود پرداخت میشد
هر فامیلی که میومد خونمون مثلا خواهرزاده های بابام یا برادرزاده هاش یا حتی فامیلای دو تر موقع برگشتن بابام میبرد طلافروشی براش ی زنجیر یا انگشتر ی چیزی هدیه میخرید با مناسبت بی مناسبت 😑😑😑😑😑
سرتون و درد نیارم تو شرایط اقتصادی اون موقع که با ی کم مدیریت میشد زمین خوب مقدار طلای زیاد بخری مامان بابای من با ندونم کاری تمام پولشون و خرج اطرافیان میکردن و از نظر خودشون کارشون درست بود
نتیجه اینکه بعد چند سال بابام فوت شد، تو اوج جوونی الان مامانم مونده و ی حقوق بازنشستگی که به هیچ جای زندگی شون نمیرسه، از اون همه مگسان دور شیرینی هم هیچچچچچ خبری نیست که نیست
در صورتی که اگر ی کم مدیریت میداشت میتونست الان تو رفاه بیشتری زندگی کنن خودش و بچه هاش، نه پول داشت جهاز بده بهمون خودم خریدم همه رو نه طلا بده بهمون چون دیگه قدرت خرید نداشت مدیریت هم نداشت که حتی با همین حقوق بازنشستگی بتونه کاری از پیش ببره
خونه هم همون که از قدیم بوده حتی نتونسته تعمیر و بازسازی کنه هرروز ی جاش خراب میشه
زندگی شخصی خودم و تو پست بعدی میگم