معصومه امشب به مامانم میگم مامان باورت میشه الان ۳۰ میلیون طلا خریدیم؟
میگه نه بابا حساب کن دوباره
میگم حدود ۸ گرم داریم. میشه ۲۹ تومن.
بعد چشماش یک برقی زد. من این برق رو وقتایی که دانشگاه روزانه فردوسی قبول میشدم توی چشماش میدیدم.
یا وقتی دفاع ارشدم بود.
یا وقتی خونه خریدیم.
یا وقتی خواهرام خبر بارداری میدادن
من برای این برق میمیرم معصومه. حاضرم همه چیمو بدم مامانم چشماش برق خوشحالی بزنه.
میگم مامان من ۴۰ تومن برای پایان نامه ام بسه
باز تا اردیبهشت سال دیگه زور بزنیم جمع کنیم میتونیم ماشین رو بهتر کنیم. یا برای خودم و خودت یک پی کی بخریم بریم دور بزنیم یا هرچی خودت دلت میخواد. 😁
میگم بهش ول کن همه دنیا رو. خودمون دوتایی به آرزو هامون میرسیم.
مامانم جز کربلا مسافرت خارج کشور نرفته. میگم مامان پول جمع کنیم و تو بابا برین مکه. حتی همون حج عمره. بهش میگم به هر مسلمونی واجبه اگه شرایطش رو داشت یکبار بره حج. قبلا حتی جزو آرزو هامون هم نبود. اما الان میدونیم با دو سال جمع کردن میشه رفت مگه. ولو اینکه همون عمره رو برن.
خیلی ازت تعریف کردم پیشش. هممون دوستت داریم
درسته که بعضی چیزهای زندگیت رو من انجام نمیدم و با سبک زندگی من نمیخونه. اما طریقه و روشت رو یاد گرفتم.
اینکه دل بسوزونیم برای یک خودکار، برای یک سوزن.
مرتب باشیم. وسایل زیر دست و پا نیفته. قبلا کلیپس میخریدم رو زمین بود میرفت زیر پا زود میشکست. الان یک دونه مو روی فرش اتاقم نیست.
الکی و احساسی خرید نکنیم.
از طرفی به زندگی هم برسیم.
من استخر دانشگاهمون رو میرم. یکم مسیرش دور تر از استخر نزدیک تر هست. اما گفتم که ساعتی ۱۵ هزار تومنه و چقدررررر بزرگ و تمیزه
یا مثل سابق ساندویچ نمیخرم. غذای سلف رو میگیرم که با کیفیت و قیمت مناسبه.
کتاب میخریدم دونه ای ۲۰۰ به بالا. الان از کتابخونه دانشگاهمون که اندازه یک شهر فقط کتاب داره میگیرم. از اول تابستون ۵ تا رمان کلاسیک خوندم.
از راه میام وسایل سر جالباسی آویزونه. یک کیف رو میتونم با این روش یکسال دوسال نو نگه دارم.
کفشم رو تازگی ها از راه میام همونجا که درمیارم توی جاکفشی هست که زیر پای دیگران نره.
قبلا پنجاه تومن ته کارت بود برگشتنی بستنی میخریدم. الان نمیخرم و مثلا شد سیصد تومن میدم به طلافروش اشنامون و سوت طلا میخرم.
یک روز درمیون بستنی شده هفته ای یکبار که به نظرم بسه.
قبلا پولها که دست خواهرم بود ماهی دوبار سه بار میرفتیم غذای بیرون بخوریم که با توجه به قسطهای ما خییییلی بود. الان با مامانم نا محسوس پولها رو طلا میخریم، پول ها به این جور کارها نمیرسه و ماهی یکبار بیشتر نمیریم.
چون جز من و مامانم و اعضای این تاپیک کسی دیگه از طلاهامون خبر نداره😁
این خساست نیست ها. این مراقبته. من آدم مصرف گرایی نیستم. برام مهم نیست یک پالتو سالم و تمیز رو پنج سال بپوشم. اما به شرط سالم بودن.
آدم خسیس از سالم بودن هم میزنه. از واجبات هم میزنه