من هفده سال ازدواج کردم
نزدیک چهل سالمه
از هفده سالگی هم کار کردم یعنی سالی که وارد دانشگاه شدم به صورت پاره وقت تدریس می کردم
چون جهشی درس خوندم زود دانشگاه رفتم
پدرم هم خیلی آدم دست و دلباز و لارجی هست همیشه بهم پول تو جیبی خوبی میداد من از همون موقع پول جمع می کردم برادرم هم تازه وارد بازار طلا شده بود هر چی پول جمع می کردم میدادم بهش که برام طلا بخره ولی دست خودش بود چون باهاش کار می کرد
بیست و دو سالگی وارد مقطع ارشد شدم بعد چون شریف درس میخوندم هر جا برای تدریس می رفتم خیلی راحت بهم کار میدادن
درس خوندن تو شریف مثل شکنجه میمونه همون زمان هم عقد کردم خیلی روزها از شدت سنگینی درس ها زار میزدم
حالا همسرم هم سرباز بود دیگه هم روم نمیشد از بابام پول بگیرم
شروع کردم مقاله نوشتن اون زمان به مقاله های نانو که از ساینس اکسپت می گرفت پول میدادن حدود سه میلیون بابت مقاله ها پول گرفتم همه رو دادم به برادرم برای طلا
همون موقع هم کلاس برمیداشتم خرج خودم درمیومد
شوهرم هم تونست یه پراید قسطی بخره وام ازدواج اون زمان یه تومن بود یک میلیون هم پول داشت یه پراید خرید اون هم قسطی
دیگه با همون پراید مسافر کشی میکرد مهندس مملکت مجبور بود مسافرکشی کنه البته اون هم تدریس می کرد
تا تونستیم پول عروسی رو جور کنیم
البته پدر مادر من جهیزیه عالی بهم دادن چون یه دختر هستم خیلی هم جهیزیه دادن براشون مهمه پدرشوهرم هم یه واحد شصت متری داشت گفت برید توش بنشینید پول پیش نمیخواد ولی اجاره بدید 😂😂
از عروسی چهار و خورده ای پول جمع شد که همه رو طلا خریدیم
شوهرم هنوز با ماشین کار می کرد ولی سربازیش تموم شده بود و دنبال کار هم بود
سال ۸۷ بالاخره کار پیدا کرد ولی قراردادی خودم هم مدرسه درس میدادم دیگه بکوب کار کردیم هم خودم هم شوهرم تا ساعت نه و ده شب کار می کردیم
بعد دیگه همون کار کردن ها شد خونه و ماشین و سفر و اینا
زمانی که خونمون رو خریدیم کلی طلا داشتیم که فروختیم شد خونه
ولی ما همیشه یه ایراد بزرگ داشتیم اون هم زندگی کارمندی که تهش میشه همین چیزایی که الان داریم در صورتی که اطرافیان من که تو بازار هستن با تحصیلات پایین صد برابر بالاتر از ما هستن
اونا هم از صفر شروع کردن
من شوهرم یه مشکلی داره به شدت ترسو و اصلا اهل ریسک نیست
همین باعث شد زندگیمون هیچ وقت به اون درجه ای که میخوام نرسه