.
حیف شد! زنانگی بلد نشدم.یادم نمیآید کی لاکهای قرمز و صورتیام خشک شدند و ریختمشان توی یک جعبه و گذاشتمشان کنار!
بخاطر نمیآورم آن سایه چشم ۱۲ رنگه که از مکه برام سوغات اورده بودند را از کی استفادهاش نکردم تا پودر شد ...
فقط میدانم از یک وقتی به بعد یکهو کفش طبی پایم بود و کفشهای پاشنه دار دیگر به کارم نیامدند. شاید از همان روزها ، یواش یواش برای خودم مردی شدم و خبر ندارم.
تمام هم و غم من شده بود پا به پای تو ، کار و اضافه کار و پرداخت قسط این وام و آن وام...
تا یک وام تمام شد هوس خانه ی بزرگتر ، ماشین مدل بالاتر ، محله بهتر ، باغ ، ویلا میزد به سرمان و باز اضافه کارها و تا دیروقت حساب کتاب کردن و جوش و حرص زدنها ...
لاکهایم خشک شدند گوشه کشو ، کفشهای پاشنه دارم ، زیر چمدان لباسها، پیر شدند .دامنهای چین دارم به کارم نیامدند. وقت دیدنشان را نداشتم . ابرویم را تراشیدم و تاتو گذاشتم تا فرصت کنم با تیغ از شرشان خلاص بشوم.
مویم را کوتاه کوتاه کردم چون وقت بافتنشان نبود و کسی که ناز شانه ای بهشان بکشد ...
آنها بودند، من گم شده بودم! روز به روز بیشتر ، مردتر ؛ ماشین تر...
خسته ام. دلم برای زن بودن تنگ شده ؛ رژ لبهایم را می خواهم. گل سرهایم. کش موهای عروسکی ام...هوس کرده ام صبحها ، برایت چاشت بگذارم و دم در، موقع خداحافظی ، دستم را حلقه کنم دور گردنت .
هوس کرده ام خانه باشم زنگ بزنی بپرسی کجایی؟ چه می کنی؟ دوستم داری. ...خانه باشم زنگ بزنم بگویم: بوس!خدا قوت. بگویی: قوت گرفتم. دوستت دارم. مواظب خودت باش.
اصلا خانه باشم.خانه بمانی تو هم. نروی سر کار.بیخیال! و آنقدر خانه بمانیم که همه نبودنهایمان تلافی بشود.
به باغچه کوچکمان برسیم. به گلدانهای خشک شده مان جان بدهیم. شیشه ها را بشوییم. آب بازی کنیم. دورحیاط بدویم.رز حیاط ، گل داده ! نمی دانستم گلهایش صورتی اند! تو دیدی شان یا نه؟
همان رنگی که آن سالها با هم سِت می کردیم تو پیراهنش را، من مانتوش را داشتم. بعدها ، یادمان رفت غیر از مشکی و خاکستری هم رنگی هست...
از کی اینقدر دنیامان خاکستری شد؟ کاش قانونی بیاید که زنها ، همیشه زن بمانند. کاش زنها کارهای بهتری بکنند مثلاً زن بودن! کاش زنها، زن بودنشان همهجا را پر کند.
🍃🌺