این چک کردن مواد غذایی یخچال خیلی خیلی مهمه عزیزم منم متاسفانه خیلی قبل این تاپیک اهمیت نمیدادم.ولی با این تاپیک خیلی حواسم جمع هست حتما جمعه ها رو گذاشتم روز سر کشی به یخچال....
من یه دختر دایی دارم سه تا برادر داره و این بعد اونها به دنیا اومده و کلا همین دختر بوده تو خونواده و دقیقا رفتارش مشابه پسرها شده. بی توجه به اطرافش ... اصلا یخچالشو چک نمیکنه.... بدتر از قبل ماها
اون روز خونشون بودیم مادرشوهرش رفت سر یخچال یه چیزی بذاره بهش گفت سحر جان این گوشت رو چند روزه خریدین مادر؟؟ گفت سه روز قبل
بسته بندی بود مثلا دو تا بسته یک کیلویی از این فروشگاهیها
گفت دخترم اینا سیاه شدن تو یخچال داره رنگشون بر میگرده کی دیگه میخوای فریزشون کنی
گفت منتظرم فرزاد (شوهرش) از سر کار بیاد سر و سامون بده
مادرشوهرش زن حامی و خوبیه مهربونه و کلا قصدش تخریب نبود
گقت عزیزم بیار من بسته بندی کنم...اینا خراب بشن انگار همین پول رو مستقیم ریختی اشغالی گلم
گفت ناراحت نشی فدات شم مردها هم دغدغه های خودشون رو دارن..تا کی وایسی فرزاد بیاد اینا رو بذاره یخچال
بیار قشنگ بهت بگم چیکار کنی همیشه همینکارو بکن ولی فدات شم حالا دستت میاد ولی یخچالتو هر دو سه روز یه چک بکن
اینم بگم دختر داییت کارهاش شبیه زن داییم هست
زن اییم زن بسیار خوبیه ولی وقتی همسرش فوت کرد جوری بود که مادربزرگم اینا براشون مایحتاج روزانه میخریدن
به الان حساب کنم همسرش ماهی 100 حداقل درامدش بود به الان البته
ولی هزار تومن پس انداز نداشتن...یکسره خونشون مهمون بدون حساب کتاب بود....همیشه برا خواهر و برادراش بی حساب کتاب خرید میکرد....
هر کسی میخواست عید دیدنی بره میگفت فقط خونه فرزانه (زن داییم) عید دیدنی خوش میگذره
طفلک بهترین اجیلو میخرید این قضیه برای سالها 70 اینها هست..بهترین شام و غذا رو درست میکرد...ولی اینده نگر نبود ....یه زعفرون میخرید همون لحظه کلشو خیس میکرد با اب میذاشت تو در یخچال هم عطرش میپرید هم در یخچال وا میشد یهو میریخت یکمش...هم اب تو یخچال بوی بد میگرفت..اینو بارها دیده بودم خودم ... یه عالمه روغن داغ میکرد میریخت تو برنج...این کارهاش باعث شده بود دخترشم اهمیتی به اطرافش نده..
دخترش عقد کرده بود یه چمدون لباس خونواده داماد خریده بودن همه رو ریخته رو مچاله تو چمدون در چمدون باز ..هر بچه ای میومد یه تیکه ارایشی ها رو برمیداشت میمالید به ایینه و دیوار و....اینا هم خونسرد دوباره در چمدون رو یکم میبستن کنار میذاشتن..
یه پارچه مامانم بهشون داد خیلی پارچه خوبی بود بعدا خواهرم گفت چرا وقتی خودمون میخواستیم و اینا اینجوری مصرفش کردن دادی بهشون اخه مادر من؟؟
پارچه کت دامنی نو قشنگ رو کرده بود شبیه تشکچه کوچیک جلو دری که از حیاط میخوان وارد خونه بشن پاشون رو روش بذارن....از عمد نمیکردا زن خیلی خوب و مهربونی بود ولی بی خیال بود به اطراف و محیطش...و زندگی رو جدی نمیگرفت...همین شد که داییم که فوت کرد باورتون نمیشه یکی بهش روغن میداد یکی برنج یکی......
البته دوستم این مثالو زدم و ریپلای کردم رو پیام شما منظورم با شما نبود گلی چون صحبت یخچالهامون شد گفتم مثال این فامیلمون رو بزنم..