سلام خانمای گل روزتون بخیر.
در راستای هدف امسالم که خرید 200 گرم طلا بود و این 2 ماه کلا تونسته بودم 10 گرم بخرم چون حقوق همسرم کلا یه ماه اونم نصفه واریز شد و حقیقتش خیلی تحت فشار بودیم.
خداروشکر دیروز و پریروز یه وام و یه نوبت صندوق به اسممون در اومد، دیروز 50 گرم طلای دست دو با اجرت 1 درصد از دوستم خریدم
ولی دیگه تا آبان نمیتونم طلای زیادی بخرم چون هر ماه یه چک 50 تومنی باید پاس کنیم ولی تمام تلاشم رو میکنم حداقل ماهی 3 گرم رو بخرم حتما تا هدف امسالم تیک بخوره ان شاالله
معصومه جون خدا خیرت بده برنامه ای که برام ریختی خیلی کمکم کرد چون فروردین و اردیبهشت خیلی ورودیمون کم بود و خداروشکر تونستیم تا امروز خوب پیش بریم و میخوام آخر هفته هم یه مهمونی بدم یه کم حال و هوامون عوض شه
حالا مدل من یه جوری آمار خونه با منه مثلا لیست و من میدم اما خرید و انتخاب فروشگاه و اینا با همسرمه اصلا حساب کتاب دستم نیست بعد ۱۲ سال هم حس میکنم توانشو ندارم
اما خود همسرم مثل معصومه جون حواسش به همه چیز هست فقط هدف گزاری نداشت که من ریز ریز و زیر پوستی هدایت میکنم اونم جدیدا چون خودم بی برنامه ترین و بی هدف ترین بودم
معمولا بین خواهرا رقابت و مقایسه نیست ولی گاهی پیش میاد ادم دلش از زندگی بگیره .....ازینکه تلاشش دیر به نتیجه میرسه ...شاید اون اه از روی حسادت نباشه شاید قبطه به پیشرفت و مدیریتتون باشه ....نمیدونم....من خواهرامو خیلی دوستدارم از نظر سواد و شغل و جایگاه اجتماعی خیلی از من بالاترن ....خودم گاهی قبطه میخورم بهشون و میگم کاش منم بیشتر تلاش میکردم اما حسرت و حسادت نیست ....دلمم نمیخواد در مورد خواهرا اینطوری فکر کنم....چون خواهر بودن حقیقتش برام مقدسه ....خواهر مادر دومه چه برای برادر چه برای خواهرش
از نظر فکر اقتصادی و مشاوره خواهرم خیلی باعث پیشرفتمون شد ....با تشویقش به وام گرفتن و طلا خریدن مارو چند پله کشوند بالا ....اگر کار خیری باشه هممون رو توش شریک میکنه و تنها خوری اصلا نداره ....ولی اخلاقش اینه که به شدت درون گرا و توداره ....خیلی وقتا شده در حقم کوتاهی کردن و بدم قضاوت شدم ...دلمو شکستن ولی هیچ وقت نتونستم ازشون به دل بگیرم...شما هم هر وقت حس کردید خواهرتون حسادت کرد یا اهی کشید دلداریش بده...بگو من از زندگیم خیلی گذشته مطمئن باش تو هم خیلی جای پیشرفت داری ....بگو خدا داره تلاشت رو میبینه... پولات برکت میکنه و به ارزوها و هدفهات خیلی زود میرسی
من خودم یکی از دلایلی که زود ازدواج کردم و از خونه زدم بیرون این بود که بابام هر رووووز میرفت سر کابینت ها و قابلمه و یخچال و فریزر و سطل آشغال چک میکرد چقدر مواد مصرف شده کی چی خورده
خیلی وقتا صبح زود که مجبور میشدم زود برم مدرسه یا دانشگاه یه لقمه پنیر میذاشتم تو کیفم اصلا حالش بد میشد
واسه همین تو این تاپیک خانوما تعریف میکنن مثلا شوهرم در فریزرو باز کرده کشوهاشو به خواهرشوهرم نشون داده یا میره سطل آشغالو چک میکنه حالم بد میشه
بنظرم مرد به طور کلی نباید تو امور آشپزخونه دخالت کنه و لیست خریدو باید خانم خونه بنویسه
ولی مثلا همسر خودم حواسش هست نون میخره میذاره تو فریزر یا غذا درست میکنه و چایی دم میکنه همچین حسی ندارم
دفعه قبلم شمال بودیم بدون اینکه از من چیزی بپرسه چندگونی برنج و چند کیلو چایی خرید گفت واسه یه سال بمونه از دست و دلبازیش خوشم اومد خونه خودمون بابام چیزی نمیخرید
بيگ لايك هزار لايك گل گفتي... همين ديشب تو جمع خانوادگي صحبت ويپادو زيپاد شد يه عزيزي برگشت گفت تو هم فقط دنبال اينجور چيزهايي بري يه سكه بخري يه تيكه طلا بخري ....من😧اينجوري بودم ....گفتم اينا براي سرجوونيم بود ديگه از ما گذشت فعلا من تراب وضع خراب من كاظم پول لازم 😂🤭😬😁 يعني خوبه همش من راهنماييشون ميكردم نميدونن كار هر ماه من اينه بفهمن سكته ميكنن ببين اينا عزيزام هستنا اينجورين واي به حال فاميلو آشنا و دوست ..... بعد شب تو تختم به فكر فرو رفتم كه عزيزانمم چشم ديدن ندارن ...عزيزم خانواده بايد منو راهنمايي ميكرد اينارو يادم ميداد بايد بهم افتخار كني نه تو سن ٣٠سالگي تازه شرو به پس انداز كنم اين همه عمرم رفت زندگيم رفت ....ولي باز خداروشكر و از اين بيشتر خوشحالم كه ريز ريز به همسرم نميگم واقعا تاثير مثبتشو ميبينم ...الان خودم تحت فشارم خبر نداره بفهمه كلي غر ميزنه اعصابم خورد ميشه بهتر خودم مشكلات خودمو حل كنم گفتن به همسر فقط كارو خرابتر ميكنه...من اهل ريسكم همسرجان اصلا اهلش نيست
و بابت وام كارگشايي شرايطش چقد بد شده نميصرفه من ديگه نميگيرم.....
مرسی عزیزم حتما
من از شش سالگی خانوادم پس اندازو یادم دادن برا همین خودکار دوس دارم حتی مجرد بودم کلی جمع کرده بودم از پول توو جیبیام و اشتباهم این بود که بعد عقد همون لحظه به شوهرم گفتم که من انقد دارم از پول توو جیبیام جمع کردم و کسی نمیدونه،خیلیییی خوشحال شد و همون لحظه هم تعجب کرد چون خودش از ۱۸سالگی سرکار رفته بود و حتی ی تومنم پس انداز نداشت..ماشینم سر معامله سرش کلاه گذاشته بودن ماشین نداشت دیگه و قبل عقد میگف آرزومه ماشین بخریم..منم گفتم بزار بگم خوشحالش کنمو بی ماشین نمونیم!با اون پول و ی مقدار از پول جهازم ی ۲۰۶گرفتیم بنام من..مامانش یعنی دق کرد که چراااا شما از ما جلو زدین!بعد اون انقد شوهرمو پر کرد انقد دعوا انداخت بینمون که اگه زن زندگی هستی ماشینو بزن بنام شوهرت..شوهرمم میگف راس میگن دیگه بزن!یبار شوهرم گف ماشینو آتیش میزنم و...
منم فروختمش و ی زمین گرفتم..بماند که الان همون۲۰۶کلی گرون شده و زمین من فک کنم راکد مونده..
بعد این داستانا پول به حسابم نمیزنه مبادا من جمع کنم..
حتی خانوادم کادویی بهم بدن میگه به حساب اون بزنن..کوچک ترین پول حتی مثلا سود سهام عدالت تا به کارت من واریز شه میگه بردار بریم خرجش کنیم..خیلی حس بدی میگیرم من چجوری بودم باهاش اون چجوریه با من!
