بچه ها یه چیزی خواستم بگم
زیاد نباید در راستای پس انداز از اونور بوم ادم بیفته که دیگه همسرش نخواد خوشحالش کنه…
مثلا مادر من همیشه پدرم یه چیزی برای خونه میخرید کلی دعوا میکرد که نه لازم نداریم نه میخوایم چیکار؟؟؟ حالا حتی اگه یه چیز کاربردی هم بود
من هیچوقت ندیدم ایشون سکوت کنه یا بگه ممنونم همیشه ناراحت بود که چرا اینو خریدی؟ چرا الکی خرج کردی؟؟؟
جوری که بعدها هیچوقت ندیدم تو این سالها پدرم براش یه جفت جوراب برای روز زنی یا تولدی بخره….
چون همیشه غرور طرف مقابلشو میشکوند
مثلا میگفت غذا داشتیم این غذای بیرون چیه خریدی بلد نیستی پولا رو چیکار کنی؟؟؟
بر عکسش دوست مادرم بود که با ما رفت و امد زیاد داشتند
همیشه برای خریدهایی که همسرش میکرد تشکر میکرد و سکوت میکرد…
اینجوری هم همسرشون همیشه مناسبتها سورپرایزشون میکرد هم قدردان ایشون بود چون به خودشون ارج میدادن ..
ولی مادرم تمام این سالها شعارش این بود ما که از این زنها نیستیم که هر روز پی خوشگذرونی و قر و فر باشن
همیشه هم نالان بودن چون بر خلاف اون چیزی که ته دلشون بود عمل میکرذن و برای همین منت میکذاشتن …. یکی نبود بگه مادر من خودت ترجیحت این بوده و همیشه نقش قربانی رو بازی میکرد…
شعارشم این بود من اینقدر چشم و دلم به دنیا سیره که اصلا به شوهرم نمیگم اینو بخر اون مبل رو میخوام
اون تی وی رو میخوام….یعنی دست از دنیا کشیده بود به قولی هیچ ارزویی برای زندگیش و ایندش نداشت
میگفت به من یه پراید بدن همون رو میگم خدایا شکرت😞😞😞
از طرفی سر یک سری چیزها خودشون رو دوست نداشتن
مثلا برای خودش خرج نمیکرد دکتر نمیرفت
حالا خونشون تو بهترین منطقه تهران هست ولی این رو بخاطر پدرم داره نه تلاشهای خودش…. و اینکه اگر یکم خواسته اش از شوهرش زیاد بود الان برای خودش میتونست ماشین خوب یا خونه دوم داشته باشه
ولی به خودش ارج نمیذاشت خودشو پایین میدید و خیلی جاها ذوق همسرشو کور میکرد….
حالا که بحث پس اندازه خواستم بگم متعادل باید باشیم از اونور بوم مثل مادر من نیفتیم😞اینم بگم از اون خونه هم چیزی به نامش نیست حتی و پدرمم دیگه به خودش زحمتی نمیده برای خوشحال کردن مادرم کاری انجام بده.