ما هم نمونه اش رو تو اقوام داریم
خانم همش میگه حیفه
یه بار با هم رفتیم سفر به سرعین
برای غذا خوردن میگفت حیفه پول بدیم بریم یه چیز سبک بخوریم
میوه تو مسیر بود ما خریدیم این نزاشت شوهرش بخره
حالا وضعیت مالی چند تا خونه توی تهران
یه ویلای خیلی بزرگ تو دماوند
دو تا ماشین
و خدا میدونه چقدر تو حساب شوهرش هست و ماها خبر نداریم
بعدش قرار شد بریم آب گرم
همسر این خانم و همسر من انتخاب استخر رو به ما سپردن
یه دکه بود اونجا قیمت و آدرس استخرها رو نوشته بود
اونجات توقف کردیم که انتخاب کنیم
این خانم همش به من میگفت بریم اینجا نگاه کردم دیدم ارزونترین گزینه رو انتخاب کرده
قبلا شنیده بودم که ارزون ها رختکن درست و حسابی نداره
و بهداشتش ضعیفه (این برای ۱۰ سال پیش بود شاید الان تغییر کرده)
من گفتم نه میخوای جدا بشیم هر کس بره جایی که خودش دوست داره
خیلی عصبانی شد
رفت سمت ماشین خودشون گفت فلانی نمیزاره که همش میگه بریم جای گرون
شوهرش یه خنده تلخی زد و گفت راست میگه دیگه اونجا تمییز نیست مریض میشین
بعد اون سفر به یکی گفته بود من دیکه با فلانی نمیرم سفر
در حالی که منم عادی خرج میکردم ایشون خیلی خساست میکردن
حالا شوهرش خانم رو میبره میزاره ویلای دماوند یهمو چند روز برمیگرده تهران
دخترش به من گفت بابام داره خيانت میکنه و چه پولایی که خرج زنا نمیکنه
اونوقت مادر من چند تا دندون کشیده لبخند که میزنه جای خالیش خیلی تو ذوق میزنه ولی دلش نمیاد پول ایمپلنت بده
دخترش میگفت بچه که بودم حق رو به مادرم میدادم
اما بزرگتر که شدم دیدم مادرم نه تنها به خودش به ما هم ظلم کرده
یه کاری کرده که بابام حتی دلش نمیاد برای ما خرج کنه
پولی که باید برای ما خرج بشه داره خرج چیزای دیگه میشه