دوستانه جان ❤️
سلام. اوقات خوش و خوب انشالله ❤️ امروزتان و هر روزتان خوش و خوب انشالله 🙏❤️
ماشالله به جونتون 🥰 تاپیک داره به صفحه ی ۲۰۰ میرسه. خدا به وجودتون سلامتی بده که این اندازه، هم نوع دوستید.
خدارو هزاران بار شکر که در این محفل، دل به دل هم میدیم، و یاری گر همدیگر میشویم.🙏❤️🙏❤️🙏❤️
پوران دخت هم به احترام شما یه گزارش کار بده 🥰😊
تعطیلات گذشته، برنامه سفر نداشتیم و تصمیم این شد که در پایتخت بمانیم. 😊
پنج شنبه اش از صبح به نظافت خانه رسیدم. عادت همیشگی ام هست، هر قسمت از خانه که تمیز میشود، اسپندی دود میکنم و صلوات میفرستم و درب آن قسمت را میبندم، در واقع بعد از اتمام نظافت، با اسپند و ذکر صلوات پاکسازی میکنم. 🥰
اتاق هارا تمیز کردم، مطبخ را نیز تمیز و پاکسازی کردم، پذیرایی هم تمام شد و جلوی درب ورودی نیز پاکسازی شد، حتی تمام پنجره ها را هم برق انداختم. 🥰
حقیقتا آخرش پنچر شدم 🤭😊❤️
ولی قربان صدقه ی خانه مان بروم، سقف بالای سرمان است، حریم زندگیمان هست، پناه و مأمن ماست، باید تمیز باشد و بوی گل و گلاب بدهد. ❤️
شب هنگام، بدون برنامه ی قبلی، همسرم پیشنهاد دادن که برای فردا جمعه بریم بگردیم و برای ناهار بریم بیرون، میدانستن که امروز مشغول خانه بودم، گفتن پوران دخت، خسته احوالی، چیزی درست نکنی، فردا روز استراحت است.
از خدا که پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشد، بعد از روزگار کرونا، که خداوند رو هزاران بار شکر که آن روزگاران برای تمام مردم دنیا تمام شد🙏
و من دیگه اهل غذای بیرون نشدم که نشدم،
یکی دوباری هم ، همان جای همیشگی که برای کباب هایش همیشه غش و ضعف میکردم، کیفیتشون افت کرده بود، و با اینکه قیمت ها را چند برابری گران کردن ولی کیفیت غذاها بسیار پایین آمده. برای همین غذای بیرون میل نمیکنیم، مگر اینکه برای رفع گرسنگی ناگزیر شویم 😊
به همسرم گفتم، عزیز جان، اگر صبح انرژیش رو داشتم غذای دست پخت خودم، شما را میهمان میکنم، 😊 اگر هم نتونستم، میهمان شما میرویم بیرون.
ماهدخت جانم که ساعت ۹:۳۰ خوابید ❤️ من نیز بیهوش شدم😊
و چه خوب که زود خوابیدم و بسیار رفع خستگی شد و صبح، حدود ساعت ۶ صبح بیدار شدم، یعنی ۹ ساعت خواب کامل 🤭🥰😊
نماز صبحم، قضا شده بود ولی باز هم وضو گرفتم، و نماز صبح به نیت قضا را خواندم و طبق عادت هرصبح بعد از نماز دعای عهد، و بعد هم رفتم به مطبخ و به عرض یک ساعت و ربع یه استامبولی بار گذاشتم و داخل قابلمه چدنی پختم که حرارت را تا چند ساعت توی خودش گرم گرم نگه میداره،
توی فاصله ای که استامبولی دم بکشه، ۴۵ دقیقه زمان داشتم که برای صبحانه شیر هم داخل شیرجوش گرم کردم، ۳ تا دونه تخم مرغ آبپز کردم با چند تا خرما و چندتا گردو و مقداری نان میز صبحانه آماده شد.
در این حین هم آجیل برداشتم، میوه پوست گرفتم و خرد کردم و داخل ظرف مخصوصش گذاشتم، دمنوش آماده کردم و شربت خونگی اصل پوراندخت 🥰😊 و سبد طبیعت گردی رو هم که همیشه آماده است و داخلش وسایل و لوازم مرتب و منظم آماده است آوردم داخل مطبخ همه چیز آماده بود، همسرم و ماهدخت جانم بیدار شدن،
و از عطر غذا دلشون غذا میخواست نه صبحانه 🥰
صبحانه را میل کردیم و آماده شدیم و ساعت ۹ صبح حرکت کردیم.
ناهار ما بیرون، حدود پانصد تومن میشد، که چون تمامی مدیریت مالی به عهده ی خودم هست، پونصد تومن غذای بیرون در کارت پس انداز پارسیان واریز کردم، تا در اولین فرصت سکه را بخرم به لطف خدای خوب 🙏❤️
تصمیم گرفتیم اول بریم باغ کتاب تهران که هر سه تای ما بسیار اهل کتاب و اهل آنجاییم 🥰 توی باغ کتاب نشستم و چند کتابی تورق کردم، ماهدخت جان هم در میان کتاب ها میچرخید و انتخاب میکرد و می آورد برایش بخوانیم، ۳ ساعتی آنجا بودیم، و نفری یه کتاب خریدیم، که این ماه بخوانیمش. البته که ماهدخت جان ۳ تا کتاب انتخاب کرده بود و هر سه تا را برایش خریدیم.
چون آرزویم برای ماهدخت این هست،که بهترین سرگرمی اش کتاب خواندن باشد.🥰
و مبلغ ۶۵۰ تومن هزینه کتاب شد.
این نیز عادت خانوادگی ماست که هر دو ماه یکبار به باغ کتاب میرویم و نفری یک کتاب میخریم و در آن دوماه میخوانیمش، و در سال حدود ۶ کتاب حداقل میخوانیم، و مثل موارد دیگه برای کتاب هم پول کنار میگذارم.
بعد هم به بوستان آب و آتش که در نزدیکی باغ کتاب هست رفتیم، دوستان تهرانی میشناسن، و ناهار رو میل کردیم، قابلمه ی استامبولی هنوز گرم بود، وقتی درب قابلمه را برداشتم هنوز بخار داشت 😊 بعد از ناهار هم کمی گشت و گزار کردیم، بازی کردیم، میوه و تنقلات هم میل شد.
دل شاد باشید و خوش حال و احوال انشالله 🙏❤️🙏❤️🙏❤️