2777
2789
@masumehjoon @مامان_سبحان7 @royayezendegi بقیه هم ایدی هاشونو بلد نبودم لطفا نظراتتون بگین🌱سلام ...

سلام عزیزم ، عید شما هم مبارک باشه . 

به نظرم هم خودتون و هم همسرتون حساب ویپاد بانک پاسارگاد رو باز کنید و اون ۲۰ میلیون رو نفری ۱۰ میلیون هر ماه بریزید داخل اون حساب اینطوری اگر از آخر همین تیر ماه هم شروع کنید آخر آذر ماه میتونید نفری ۵۰ میلیون با بازپرداخت ۱۲ ماهه وام بگیرید و پول خودتون هم تا اون موقع شده ۱۲۰ میلیون و روی هم ۲۲۰ میلیون پول دارید که باز داخل رسالت هم بگذارید تا بهمن ماه میتونید ۱۰۰ میلیون هم از رسالت وام بگیرید که باز پول خودتون میشه حدود ۳۴۰ میلیون .


مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


معصومه جان عزیزم ببخشیداین سوال میپرسم ولی برام جای سوال پیش اومده که چراوقتی پارسال خواستین خونتون ...

عزیزم بااجازه من از دید خودم و اطرافم  بگم ملک جای خوب باارزشتره تا چند تاملک داشتن

من‌ پدربزرگم ملکی دارن تهران ارزشش حدود۲۰۰میلیارده ولی چند تا دیگه اون زمان بااون پول اطراف خریدم شاید ارزش اون سه تا نهایت یک چهارم این ملک نشه درصورتی که همون موقع همون پول ‌میداد بغلی رومیخرید الان خیلی پولدار بود 


حرفاتون کاملا درسته قدر لحظه های زندگی رو بدونیم من کلا آدمی یم که با وجود مشکلات ،تو وجودم خییییل ...

وای عزیزم خدا حفظش کنه 🌸

بمونید واسه هم سالیان طولانی🤲

شما کلا خیلی با احساس هستید یادمه یه پست گذاشتید که خواهرتون میخواست مهاجرت کنه و دلتنگ بودید اگه اشتباه نکنم من خیلی با نوشته شما دلتنگ شدم و کلی دلم گرفت اگه اشتباه نکنم و شما همون خانوم باشید🤔😊

منم میخواستم از دستاورد سه ماهه اول سالم بگم که البته اصلا مادی نبود و از خرید طلا و پس انداز هم خبری نیست🙁☺️

فقط پول کلاسهای بچه ها رو کنار گذاشتم و دو نوبت ترمیم دندون☺️

برنامه هفتگی غذا که خیلی کمک کرد به من که از معصومه کدبانو یاد گرفتم😘

و مهمترینش یادگیری زبان انگلیسی که دو ساله پیگیر شروع کردم و کم کم دارم یه چیزی میشم اگه ترشی نخورم😜 اندازه یه دفتر صد برگ کلمه نوشتم و حفظ کردم کلی فیلم زبان اصلی با زیر نویس انگلیسی دیدم و میبینم و خیلی خوشحالم که پیشرفت کردم 🤭

چون پسرا قصد مهاجرت دارن به امید و لطف خدای مهربون میخوام یاد بگیرم😉 فردا روزی رفتم پیششون بتونم حرف بزنم☺️ شاید عروس خارجی داشته باشم اونوقت خیلی زشته که بلد نباشم باهاش حرف بزنم و سر جاش بشونمش🤪

که بعد با خودش بگه این مادر شوهر ماست تو دهنش مایه زدن بلد نیست حرف بزنه 

البته جمله اخر شوخی بودا🤭😛

برای خورشید پس از شبهای طولانی

سلام دوستان جریان میلی گلد چطوریه؟

یعنی تو یه مقدار پول واریز میکنی بعد بسته به قیمت طلا ارزش پولن ممکنه بره بالا بیاد پایین؟

چقدر بعد میشه بزداشت زد؟

خدایا خودت بساز تو بسازی قشنگتره ❤️


سلام دوستان عیدتون مبارک🙃❤️


چندماه پیس واسه مشکل مالی انگشترمو امانت فروخته بودم به طلافروش و گفته بودم واسم نگهش داره من فروختم ۸/۸۰۰🥲


یه مقدار از پول فروش سکه پول دستم بود که قراره واسم بگیریم و ماشین بخریم ولی امروز که تاپیک و میخوندم وسوسه شدم که خودم و به چالش بکشم و برم انگشترمو پس بگیرم و از این پول وردارم اما تو این یکی دوماه که قراره وام آماده شه از حقوقم جایگزین کنم خدا بزرگه 😜


خلاصه اینجوری شد که راهی طلافروشی شدم و طلا گرمی ۳/۴۷۱ بود و انگشترم بدون نگین ۳.۴۱۰ گرم بود که ۷ درصد سود گرفت و گفت ۳ درصد هم واسه اینکه نگهش داشتم که البته نخواستم باهاش بحث کنم ولی دیگه ازش خرید نمیکنم چون نزاشت کارت بکشم گفت اگه کارت بکشی هم ۲ درصد ازت مالیات میگیرم برو کارت به کارت کن که براش ۱۳ میلیون کارت به کارت کردم و دوباره صاحب انگشترم شدم 🫠


انشالله هزار برابر شو بخرید و صندوقچه طلاهاتون پر باشه همیشه 😍😍😍

سلام به روی ماهتون🥰


امروز نوزدهمین سه شنبه از هفته ۵۲ هستش

مبلغ پس انداز ۱۹۰ هزار تومن 


با مبلغ هفته پیش که یک میلیون و ۷۱۰ هزار تومن بود

می شود: یک میلیون و ۹۰۰ هزار تومن 🫶



@rokin    

پس‌انداز ۵۲ هفته‌ای، هر سه‌شنبه، به همراه دوستان
سلام معصومه جان قشنگم می‌دونم حرفم تکراریه و شما بارها از شرایط سخت زندگیتون گفتین ولی این روزا خیلی ...

خب قربونت برم چی بگم ؟


متاسفانه ماها صبر نداریم و میخواهیم یه شب ره صد ساله بریم 👌که این اشتباه عزیزم


سعی کن از مسیر زندگی لذت ببری ♥️
باور کن روزایی که هیچ وسیله ای نداشتیم
دست در دست هم زیر برف و و کولاک از خونه ی پدری امون راهی خونه امون می‌شدیم ...پول یه کرایه ی ماشین نداشتیم ...ولی عشق و محبت  موج میزد تو رابطه امون ❤️



عزیزم بذار بهت بگم الان که این نقطه هستیم ....فکر نکنی که همه اشون یه شب اومده به دست
حاصل هجده سال صبررررو  تلاش و کوشش هستش 👌

حاصل نوزده سال عشق و محبت احترام که به همدیگر داشتیم و داریم ❤️



روزایی رو سپری کردم که هر کس در شرایط من بود دو سوت طلاق می‌گرفت
روزایی رو دیدم که هیچی نداشتیم برای یه زندگی نرمال 👌
روزی رو سپری کردیم که همسرم  برای رفتن به دنبال کار
یه ریالی پول نبود که کرایه ی ماشین بده👌
پیاده از کجا به کجا ساعت ها راه می‌رفت تا برسه به سرکار 👌
روزایی که با کفش تابستونی زیر برف قدم گذاشتم 🥺
روزایی که یه پالتو نداشتم که بپوشم از سرما خودمو در امان نگه دارم 🥺
روزایی که باردار بودم و دکتر می‌گفت باید بخوری ...
ولی چیزی برای خوردن نبود 💔



روزی رو سپری کردیم که باردار بودم چیزی برای خوردن نبود تو خونه حتی اون نون خالی 👌
بیدار شدم نصف شب دیدم دلم ضعف می‌کنه ...هیچی پیدا نکردم ...قندون رو تو مشتم خالی کردم که گشنگی ام برطرف بشه 👌
روزایی رو سپری کردم که یخچالمون از نداری همیشه از پریزش کشیده میشد 🥺
روزایی سپری کردم که نون خالی نداشتم بذارم سر سفره

روزایی رو سپری کردم که به خاطر نداری دوتا از دندان های نازنینم رو با یه لکه کوچلو ...کشیدم انداختم دور 💔



روزایی رو سپری کردم که سه روز هیچی برای خوردن پیدا نکردیم ...آوردیم تو اون سه روز  آشنایی که برامون یکی دو کیلو سنجد آورده بود از باغشون ..با اون .امرار معاش کردیم 💔که از گشنگی تلف نشیم
یه درصد مدیون هستین فک کنین همسرم بی غیرت بود ♥️
تصدقش بشم خیلی هم با غیرت بود 🥺
منتها بلد نبود ...کار نبود ...صنعت درست حسابی نداشت
شش ماه دوم سال بود ...
روزایی رو سپری کردم که پیاز خالی رو تفت دادیم و یه وعده کردیم 🥺



روزایی رو سپری کردم که پول پرداخت قبوض رو نداشتیم برق امون رو قطع کردن سه روز بدون برق تو خونه موندم
با یه بچه 🥺همسرم رفته بود شهرستان برای کار

روزایی رو سپری کردیم که ..عروس و دختر و نوه ها جمع میشدن میرفتن به  بستنی..به  قهوه ...به پارک ...به گردش
ولی چون ما پول نداشتیم به ما نمیگفتن

و ساعت ها بچه ام دنبالشون اشک می‌ریخت 💔🥺

روزایی رو سپری کردم که گفتن اینو نباید به مراسم عروسی بچه ام دعوت کنم 🥺با این سر وضعشون آبرومو میبرن 💔
قربونت حکمت خدا رو برم ...که همون آدم عروسی بچه اش ...اومد گفت ماشین شاسی اتون رو میدین 🙁 ماشین عروس کنیم ؟


ادامه دارد......

خب قربونت برم چی بگم ؟متاسفانه ماها صبر نداریم و میخواهیم یه شب ره صد ساله بریم 👌که این اشتباه عزیز ...

روزی رو سپری کردم که به خاطر بی پولی هیچ کس دورو برمون نمی پلکید ...
بازم بشمارم برات عزیزم ؟


روزی رو سپری کردم که حموم نداشتم آب گرم میکردیم حموم میکردیم
روزی رو سپری کردم که گاز نبود .خونه امون ..تو فصل سرد سال از سرما مردیم و زنده شدیم



از شدت سرما ...ماهی هامون تو آکواریوم یخ بست و مرد 💔
روزی رو سپری کردیم که خودم و همسرم سه شیفت کار کردیم من تو خونه ...همسرم بیرون ....
آیا بذار ببینم عزیزم نگذشت اون روزا ؟
آیا بذار ببینم ما صاحب خونه زندگی نشدیم ؟

اووو عزیزم بخوام بگم از حوصله اتون خارج میشه



روزی که ازدواج کردم همسرم هیچی نداشت
یه موتور داشت که فروخت ..طلاهای عروسی امون روگرفت
و خرج عروسی امون کرد ❤️
همسرم رو اونقدر دوست داشتم که یه بار تو اون دوران نپرسیدم که ما کجا قرار زندگی کنیم ؟❤️
روزی که جهیزیه امو چیدن تو یکی از اتاق های خونه ی پدر شوهرم ..تازه.اون روز بود که من فهمیدم ما قرار اونجا زندگی کنیم ❤️



برام مهم نبود ...کجا ...فقط جایی رو میخواستم که همسرم کنارم باشه ❤️
روز عروسی امون با هزار تا آرزو خونه ی پدری رو ترک کردم
چون مادر نداشتم ...مادرم از بدو تولد فوت شده بود
پدر خدا بیامرزم هم برای من مادر بود هم پدر ❤️



خلاصه با سختی ازش دل کندم و راهی خونه ی بخت شدم
یه خونه ی هفتاد متری دو طبقه قدیمی ساخت
از اون خونه یه دونه اتاق به ما داده بودند که یه دونه فرش دوازده متری انداخته بودیم 👌از وضع اتاق نگم که چقدر نمور بود ...چقدر حشرات ریز داشت 👌



یه دونه فرش دوازده متری رو از بالا تا کرده بودیم
جهازم یه دوازده متری بود
همون شب عروسی از پنجره ی اتاقی که داده بودن بهمون
زیر پرده ی رو کشیدم اونور به حیاط خونه خیره شدم

باورم نمیشد ...از کجا به کجا اومدم😢
بغض گلوم رو گرفته بود 😢
نمی‌تونستم هضم کنم ...پدر خدا بیامرزم وضع مالی خیلی خوبی داشت 👌 من خونه ی پدری هرماه طلا می‌گرفتم
هر هفته یه لباس جدید می‌گرفتم ...لباس هارو به این و اون می بخشیدم🌸
پدرمون ماهانه برامون پول می‌داد
خلاصه اون زندگی شاهانه کجا و این زندگی فقیرانه کجا 😢
یه خونه ی هفتاد متری ...با یه مستاجر
تو خونه ی هفتاد متری سه خانواده کنار هم زندگی میکردیم

برای یه سرویس باید چادر به سر میکردم 🌸
برای یه ظرف شستن باید می رفتم یا حموم یا طبقه ی بالا خونه ی مادرشوهرم
اتاقی که برامون داده بودن .خودم از بالاش کمد گذاشته بودم که بشه آشپزخونه 🌸
میگفتم عزیزم ❤️



شب عروسی که از پنجره ی اتاق خیره شده بودم به حیاط که چه عرض کنم ...چه حیاطی
به زور خودمو نگه داشته بودم
همسرم اومد کنارم ...گفت چیزی شده ؟
نخواستم غرورش رو بشکنم
بغضم ترکید گفتم دلم برای پدر مادرم تنگ شده 🥺
که نمی‌دونم اونم انگار فهمید گفت



معصومه به من ده سال فرصت بده برات یه زندگی می‌سازم که همه انگشت به دهن بمونن برای زندگیمون ❤️
ماشین خارج می اندازم زیر پات
تو بهترین خونه می‌برمت
فقط ده سال به من فرصت بده ❤️
عزیزان به گفتنش یه کلمه است
من تو اون خونه یه لحظه آرامش و آسایش نداشتم
اگه حموم میخواستم برم




باید منتظر میشدم همسرم میومد ...می‌نشست جلوی در حموم تا من برم یه دوش بگیرم ❤️
گاها میدیدی من ساعت ها منتظر میمونم تا یکی از اهالی خونه بیاد من برم سرویس



همه میرفتن سر کارشون ...مادر همسرم هم می‌رفت مغازه اش ...من میموندم و این مستاجر اینا
منظور زیاد حرف نزنم که از حوصله ی دوستان خارج نشه
من اومدم چیکار کردم عزیزم ❤️
تمام این مشکلات گذاشتم رو هم  پله کردم از پله ها به سمت پیشرفت حرکت کردیم ❤️
پشت همسرم وایسادم با تمام قدرت ❤️
و حمایتش کردم ❤️



با جون و دل به زندگی ام دل سوزوندم ❤️
گوشم رو بستم ...چشمم رو بستم ...در خونه امو بستم
نشستم فقط و فقط به هدفم تلاش کردم ❤️
یادمه چند ماه از ازدواجم نگذشته بود که زنگ زدم به پدر خدا بیامرزم که بابا برای من یه قالی بگیر
بیار من ببافم ❤️



پدرم گفت دخترم نون تو ...تو تنور حاضر ...بشین خانومی ات رو بکن ❤️
بر خلاف رضایت پدرم خودم دست به کار شدم
روزی یازده ساعت کار کردم 👌



هدف داشتم ....همسرم هر چی میآورد زودی تبدیل میکردم
تنها تلاشم این بود که از اونجا در بیایم ولی با سربلندی ❤️
عروس بزرگ با نه سال ...یه بار و سه سال یه بار
رفت تو مستاجری 👌 من اینا رو برای خودم آیینه ی عبرت قرار داده بودم عزیزم ❤️



که کاری نکنم که مورد شمادت اطرافیان باشم 👌
که پشتشون همیشه حرف بود که با وجود دوازده سال خونه ی پدر شوهر نشستن رفتن مستاجری



از همون اول زناشون دلسوز نبود که برای زندگی دل بسوزونند ...نه که بلد نباشند ...بودند ...هستند ...ولی نمی‌خواستن خودشون رو به سختی بندازند ...
میگفتن ما اومدیم خونه ی شوهر ... روزهای ندیده امون رو ببینیم ..که تو خونه ی پدر ندیدیم الان خونه ی شوهر ببینیم ❤️

ادامه دارد.....

روزی رو سپری کردم که به خاطر بی پولی هیچ کس دورو برمون نمی پلکید ...بازم بشمارم برات عزیزم ؟روزی رو ...

معیارها متفاوت بود 👌 ولی من میگفتم همسر من لیاقتش بیشتر از این حرفهاست ❤️ چرا همسر من باید عقب بمونه از فلانی ♥️؟



عزیزم حرف زیاد که تو یه پست نمی گنجه من برات بنویسم
حرف اول و آخرم اینکه ...با عشق حمایت کن همسرت رو ❤️این روزا خیلی زود خواهد گذشت عزیزم
انگار همین دیروز بود که عمه هام داشتن جهیزیه هام رو میچیدن تو اتاقم🥺



الان دخترم بزرگ شده و من به فکر جهیزیه هستم برای  اون
خواهر جان به خدا این روزا هم خواهد گذشت
تو هم صاحب خونه میشی
تو هم صاحب ماشین میشی
تو هم صاحب دارایی میشی
تنها چیزی که میمونه تو خاطره ها
اون صبوری و درک تو هست تو این روزا
عکس العمل تو  ....تو این روزها است عزیزم
که با همسرت چگونه برخوردی داشته باشی ؟



یه وقت همسرت پولی نداشته باشه کم بیاره تو ...برگردی حقارتش کنی🥺

یا برعکس حمایتش کنی اینش خیلی مهم عزیزم
و برگردی و بگی نگران نباش عزیزم ❤️ این روزا گذراست ...
الان می‌دونی عزیزم من سربلندم ❤️چرا ؟
چون همسرم رو درک کردم ❤️تا به امروز یه بار غرورش رو نشکستم❤️هیچ وقت مردانگی اش رو زیر سوال نبردم ❤️
هیچ وقت نگفتم پول من پول تو ❤️


گفتم برای پیشرفت های بزرگ رو منم حساب کن ❤️
با اون همون نداری و سختی یه بار به زبون نیاوردم
نگفتم تو چطور مردی هستی که نمیتونی خرج روزمرگی رو برام فراهم کنی ؟نه به زبون ...حتی به ذهنم هم نیاوردم



چون زندگی ام رو دوست داشتم ❤️همسرم رو دوست داشتم ❤️
گفتم ناراحت نباش عزیزم این روزا خیلی زود میگذره
و تو جایگاه واقعی ات رو در زندگی به دست میاری ❤️



اوایل امتحانم کرده گفته معصومه تو چرا با من ازدواج کردی ؟ تو که خونه ی پدرت در آسایش و رفاه بودی
همه چی به راه بود ...هیچ کم و کسری نداشتی
چرا نشستی و دم نمی‌زنی ؟
به جای طعنه که بگم آره خاک تو سرم از میون اون همه خواستگار چرا تورو انتخاب کردم



برگشتم گفتم پدرم هر چی داره برای خودش داره عزیزم ❤️.

گفتم تو ...به سن فرزند  ارشد پدرم نمی رسی
معلوم که پدرم باید بیشتر داشته باشه 👌

تو به سن پدرم برسی بیشتر از پدرم خواهی داشت ❤️
اینطوری عزیزم ♥️
روزایی که همه شمادتمون میکردن ...با قدرت پشت همسرم بودم و بهش امید دادم ❤️عشق دادم ❤️

میگفتم من بهت ایمان دارم ❤️تو برام بهترین ها رو فراهم خواهی کرد
و اینگونه با عشق زندگی ساختیم و زندگی کردیم❤️

مردا رو هم درک کنیم عزیزم ❤️ شاید همون سرزنشی که میگن 

علت بر اینکه کارش سنگین ...علت بر اینکه هر چه تلاش می‌کنه باز میبینه کم میاره 

مردا رو هم درک کنیم عزیزم ❤️ گرونی ...سخت واقعا شرایط 



معیارها متفاوت بود 👌 ولی من میگفتم همسر من لیاقتش بیشتر از این حرفهاست ❤️ چرا همسر من باید عقب بمون ...



معصومه جون حرف ک میزنی قلبم تند میزنه انقدررررررررر ک قشنگ میگی واقعا قابل تحسینی واقعا خانوووووومی خوش بحال همسرتوووون فرشته ای مث شما نصیبش شده 😍😍😍


خیلی دوس دارم چهره شما و همسرتونو ببینم اگ تونستین یه تاپیک بزنید و منم تگ کنید ک حسرت بدل نمونم😂😂😂🥰

اگرم ک شرایطشو نداشتین فدای کله تون😁🤗

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز