تنها کسی که توی جمع چادرش صورتی بود من بودم
دیگه
دوست داییم پرستار بود همین طور الکی کنکور میداد همش پیش داییم بود درس نمیخوند پارسال پزشکی قبول شد
دیگه
هر وقت هر چی بخوام از ته دل براش گریه کنم به خدا نامه میزنم میزارم زیر بالشت بهم میده
دیگه یه خانواده ای بودن خیلی سال قبل موتور داشتن خونه نداشتن الان جز پولدارهای شهرن
و خیلی چیزای دیگه که اطرافم میبینم
تنها کسی که توی روزای سخت زندگی باهامه خداست دمش گرم ولم نمیکنه با اینکه نماز نمیخونم و زیاد مذهبی نیستم اما براش نامه مینویسم و شعر میگم
وقتی درسمون رو از امتحانمون بگیریم یهو تموم میشه:)